ارسالها: 655
موضوعها: 206
تاریخ عضویت: تير ۱۳۹۴
اعتبار:
2,725
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
۲۲-۰۴-۹۶، ۰۶:۱۸ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۲۲-۰۴-۹۶، ۰۸:۵۸ ب.ظ توسط Death.)
سر کلاس اندیشه بودیم استاد. ازم پرسید معلول به چی نیاز داره؟
گفتم ویلچر..
.
.
نمیدونم چرا انداختم بیرون...
به نظرتون معلول به تانک نیاز داره؟
زندگی را خیلی جدی نگیر؛ هیچوقت زنده از دستش قسر در نخواهی رفت.
ارسالها: 7,817
موضوعها: 812
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۵
اعتبار:
10,217
سپاسها: 141
692 سپاس گرفتهشده در 44 ارسال
۲۸-۰۴-۹۶، ۰۹:۳۹ ق.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۲۸-۰۴-۹۶، ۰۶:۴۳ ب.ظ توسط d.ali.)
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
ارسالها: 51
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۵
اعتبار:
861
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل میکرد با چشمی پر آب گفت: بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست
گوی چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر
سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد
غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته
پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت
پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن
گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر
با سه تا شان رفته بودیم سینم ا
بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید
آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله
بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود
بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا
بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم
بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم
پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو
گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی
لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی
ارسالها: 46
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۵
اعتبار:
308
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
یه روز نمی خواستم برم مدرسه برای همین یه لیوان آبجوش رو روی پیـ ـشونیم نگه داشتم تا پیـ ـشونیم داغ شه بعد برم به مامانم بگم ببین تب دارم مدرسه نرم:))
وقتی کارم تموم شد رفتم پیش مامانم دست زد رو پیـ ـشونیم و خلاصه داشت خوب پیش می رفت..
یهو برادر دوقلوم که سایه هم رو با تیر می زنیم ورداشت همه چی رو گفت گند زود تو نقشم.
مامانمم سری از رو تاسف برام تکون داد و نصیحت کرد آخرم گفت من نمی دونم دوست داری برو خودت می دونی.
اولش کلی ذوق کردم بعدش از حرفای مامانم عذاب وجدان گرفتم
تهش رفتم دیگ.
آدَماع کُلاً دودَستِه هَستَن : ???✨
_ نِصفِشون بَدَن???
_ می مونَن بَقیه کِه مِثلِع مَن گُلَن????
ارسالها: 1
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۶
اعتبار:
29
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
رفته بودم سر کوچه دو عدد نان بخرم
و کمی جنس ،به فرموده ی مامان بخرم
از قضا چشم من افتاد به یک دوشیزه
قصد کردم قدحی ناز از ایشان بخرم
ناز از دلبر طناز ، خریدت دارد
بس که ابروی تتو با مژه اش ست شده بود
مانده بودم چه از آن سرو خرامان بخرم
که به خود امده،دیدم بسرش شالی نیست!
به کجا میرود اینگونه شتابان!
نکند دوره چهل سال عقب برگشت
یا که من آمده ام از عهد رضا خان بخرم!
با تعجب وکمی دلهره گفتم:بانو
بهرتان روسری اندازه روبان بخرم؟
گفت با لحن زنانه:برو گمشو عوضی
پسر مش صفرم امده ام نان بخرن
ارسالها: 344
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۳۹۶
اعتبار:
3,151
سپاسها: 0
3 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
دخترا قبل از کلاس
بچه ها تحقیق چند صفحه نوشتید؟
ﻧﺎﺯﯼ : 23.5
ﮔﻠﯽ : 23.5
ﻣﻬﻨﺎﺯ :27
پسرﺍ قبل ﺍﺯ کلاس :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ تحقیقﺭﻭ ﭼﻨﺪ صفحه نوشتید؟
ﻏﻼﻡ :5
ﯾﻮﺳﻒ : 1/5
جعفر :1
حسن : كدوم تحقیق بچه ها؟؟؟ مگه مشق نبود که از روی یک کتاب قرار بود بنویسیم؟؟
عاشق این حسنم
20 سال بعد
نازی=خانه دار
گلی =خانه دار
مهناز=خانه دار
غلام =جراح دیسک وستون فقرات
یوسف =خلبان
جعفر=مهندس نانو
حسن = رئیس جمهور