امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آسانسور...!!!!
#1
Star 
آسانسور(داستان یک پدر روستایی و پسرش)

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری میشوند. پسر متوجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر می پرسد، این چیست؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده است، می گوید: پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام.
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندل چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار دادو دیوار براق از میان جدا شد و آن زن خود را بزحمت وارد اتاقکی کرد. دیوار بسته شدو پدر و پسرهر دو چشمشان به شماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند که ناگهان دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد و آنها حیرت زده دیدند دختـر خانمی مو طلایی و بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اتاقک خارج شد

پدر در حالی که نمی توانست چشم از آن دختر بردارد، رو به پسرش کرد و گفت: پسرم ، زود برو مادرت را بیاور اینجا !
پاسخ
سپاس شده توسط: setareh ، admin ، nafas
#2
.a.a.a

سَر بِه سَر من نَذارید ادمـــــــــــــــــــــآ ....



پارتیِم خداستــــــــــــــــــــ ـــــــــــِِِِِ

پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه
#3
عجب موقعیت طلبیه .a
پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه
#4
بیچاره پیر مرده توی دلش کلی ذوق کرد.a.a.a.a.a.a.a
من خدایی دارم که دست گیـــر است نه مچ گیــــر ............
پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  کارهای خنده دار تو آسانسور -طنز لیلی 9 758 ۰۸-۱۰-۹۳، ۱۰:۳۱ ب.ظ
آخرین ارسال: نويد
  کارهایی که میشه توی آسانسور انجام داد ! admin 1 483 ۱۰-۰۱-۹۲، ۱۲:۱۲ ب.ظ
آخرین ارسال: setareh

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان