هر روز یک خاطره
#61
سلام همگی...
الان من ی خاطره واستون بگم کفتون بره هوا...
یادمه دوازده سالم بود داداسم ده ساله می خواستیم همگی بریم خونه داییم که تو روستا بودن بهروز ده ساله مدرسه بود ..با بابام رفتیم مدرسه تو راه کلی گیر دادم بابا تو به مدرسه نیا من اجازشو می گیرم اینقد گیر دادم که بابام حتی نزدیک مدرسه نشد منم خوش خرم رفتم داخل به مدیر گفتم اجازه بده بهروز بیاد نی خوایم بریم روستا ...گفت چرا...حالا ماهم ترسیدیم بگیم واسه مسافرت ....نه گذاشتیم نه برداشتیم گفتم زن داییم فوت شده ...عاقا مدیر هم سه پیچ زنگ زد به خونمون عموم برداشته بود در جواب مدیر گفته بود کسی فوت نشده ...حالا هی مدیر می گفت فوت نشده من می گفتم فوت شده ...دید گیر سه پیچ هستم اجازه داداشمو داد ....بعد چند سال اون اقا مدیره شده بود معلممون هر وقت نگاش می کردم یاد همین خاطره می افتادم و خندم می گرفت
نکته ش این شد تا باشه من دیگه دروغ بی هماهنگی تحویل کسی ندم....هنوزم عموم گاهی به شوخی به روم میاره..

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،غصه هم می گذرد،!آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند،لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#62
► بسم الله ◄


باورم نمیشه اینهمه بی غرور باشم Undecided

صحبت ها ، حرف ها ، دروغا ، ناسزاها و و و و و


بازم هنوز هستم ، هنوزم شاد ، هنوزم پر انرژی ، هنوزم عسل ....


خدا سه شنبه رو بخیر بگذرونه ، بهش فکر میکنم وجودم میشه استرس ، استرسی خفه کننده از همه کار میندازتم و کلا در اختیارش میفتم حس بدیه !


یکم امیدوارم به جمله (جــهـش) یافته ، به قول عزیزی فکر کنم از فضا اومدم ;)


بازم جنگ در پیشه !

بازم حرف ، بازم عسل ساکت .. که اصلا بهم نمیادش ولی " خود کرده را تدبیر نیست "


باید بشنوم و سکوت کننم ، ببینم و چشامو ببندم ، باید بزارم خالی بشه هم اون همم خودم از همه چیز


# پشیمون ! واقعا پشیمونم ، چیزایی شد که اصلا توذهنم جا نمیشه !


یکار و اینهمه بازتاب ؟ یک بچگی و اینهمه ندامت ؟!!


امیدوارم خدا خودش کمکم کنه ! هرچی شد شد ، راضیم به رضای خودش !


وباز هم یک جمله : " خدا سه شنبه رو بخیر بگذرونه "
پاسخ
سپاس شده توسط:
#63
.:: بهـ نآمـ و يآدِ او ::.






~>
سنيوريتآ نترس از عآشق شدن بيآ اون بآ من :) ... چقدر آدم مى تونه خآطره هآى خوب بآ يه آهنگ جلف دآشته بآشه :دى



~> عجيب پيچوندنِ اين دكتره چسبيد Tongue منتظرم ... شآيد دكترى كه پروآنه خآنوم معرفى كرده بآشه بهتر بآشه ! نميدونم ... به هر حآل جَستيم :)



~> لعنت به اون جنس مخآلفى كه بآعث شده نسيمم حتى جوآب من رو هم نده >:(



~> شهريور هم اومدش :| ايش ... انگآر نه انگآر همين ديروز خردآد بود Tongue



~> غرورم خيلى مهمه ! ولى نه وقتى اشتبآه كرده بآشم :)



~> اين بستنى شكلآتى آخر شبى چقدر بهم چسبيد Tongue گوشت بشه به تنم Tongue



~> يه دُنيآ محآلو تو سينه ام گذآشتى [ رفيقم كُجآيى ؟ ]



~> گذشته م هنوز درد مى كنه ! زخمآم خوب نميشن ... هيچوقت !



~> هِى نآرفيق ! رد زخم خنجرت رو پشتم جآمونده :) و همينطور پشت دستى كه دآغ كردم به خودمم اعتمآد نكنم :)



~> فندوقمو يه هفته اى ميشه نديدم فكر كنم :( دلم برآش تنگيده :(



~> ملحفه ى جديد اندآختم رو تختم ! رنگشو دوست دآرم ... قرمـز و آبـى :)



~> خدآ كنه امشب خوآبم ببره ! همين ...






تآ درودى ديگر بدرود mara حق يآر همه تون mara

[url=http://s2.server-dl.asia/mr-reese/single/july/week1/Lindsey%20Stirling%20-%20The%20Arena%20-%20MP3%20128.mp3][/url]
پاسخ
سپاس شده توسط:
#64
سلام
خب امروز بعداز ظهر پسرم که شش سالشه و ان شالله امسال میره کلاس اول ، ساعت ۵/۵ تا ۶/۵ کلاس آموزش نقاشی داشت . از قضا شبکه کودک هم تو بین همین ساعتها یه مجموعه کارتونی میده که ایشون خیلی دوست داره و قهرمانش هم یه دایناسور کوچولوی شیطون و خشنه .
خلاصه ساعت ۵ شد و من هی بهش میگم لباس بیرونت رو بپوش که باید بریم کلاس نقاشی ، مگه زیر بار رفت . اخر هم کار ما دوتابه دعوای لفظی کشید نا کتک کاریا . و خلاصه وقتی دید که من کوتاه بیا نیستم تسلیم شد و رفت کلاس . موقع برگشت من رفتم دنبالش و از قضا مربی نقاشیش رو دیدم و از اوضاع و احوال و پیشرفتش تو نقاشی پرسیدم . ایشونم گفت که خوبه و داره پیشرفت می کنه اما دو جلسه اس که کمی باهام لجبازی می کنه اما چون ازم حساب می بره تونستم تو کلاس کنترلش کنم تا کارایی که ازش خواستم انجام بده . منهم گفتم که دلیلش اینه که این دو جلسه با زمان کارتون مورد علاقه اش تداخل زمانی داره و کلی ماجرا تو خونه باهاش دارم تا بیارمش کلاس . مخلص کلام اینه که مربیش گفت که اینجور کارتونا چون خشن هستن اصلا نذارید ببینه و با این پیشنهادش راه منو بست که بهش بگم که زمان کلاسش رو یه کم اینور اونور کنه تا جناب اقا کارتونش رو ببینه و برای اومدن به کلاس اشک مارو تو خونه در نیاره و بی دردسر بره سر کلاسش . القصه اینم از تقابل بین ما و برنامه های شبکه کودک که شده مایه دردسر!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#65
سلام.هر روز يك خاطره را امروز كشف كردم.
دو روز پيش برادرزاده ام كه يه شيطون ٨ساله است،پرسيد:عمه دارى چكار مى كنى؟
مى دونه دائم درحال نوشتن تو اى پدم.گفتم دارم جواب براى يه نفر مى نويسم.
پرسيد دوستته؟گفتم اره .
بعد صفحه ى پرفايلو ديد وبا سرزنش گفت :اِ…دوستات اقاهم هستن؟
خوب ما هيچ وقت بهم دروغ نمى گيم.گفتم اره اين اقا نويده،اينم اقاى عباس زاده.دوست كه نيستيم فقط نوشته هامونو مى خونيم ونظر مى ديم،مثل هم كلاس مى مونيم.
اما از سوالش يه كم خجالت كشيدم.فورا اسم اقايونو پاك كردم.حالا چه نيازى بود اسمشون باشه.هر وقت احتياج باشه كليك مى كنم رو مطلبشو ن و راحت مى نويسم.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#66
چندسال پيش (انجمن زنان مبارز)همايشى داشتند پيرامون نقش زنانى كه در دوران قبل از انقلاب مبارزه وايثار كرده اند.
من نيز مقاله ايى ارسال كرده بودم وبرايم دعوت نامه ايى امد جهت شركت در همايش.
بخاطر الودگى تهران نمى خواستم بروم اما دوستى به من خبر داد خانم دباغ نيز بعنوان چهره ى اصلى انجمن حضور دارند.
عشق به ديدار بانويى كه عاشق ورهرو امام بود ريسمانى شد ومرا به همايش كشاند.درانجا خانمهاى مبارز را كه به سادگى هر زن خانه دار وتحصيل كرده ايى بودند ديدم.مثل خانم سجادى،دختر خانم دباغ رضوانه خانم و.....
وقتى در يك موقعيت مناسب نزد خانم دباغ رفتم ودستش را گرفتم،گفتم من نيز مانند شما عاشق امامم.
اما زود متوجه ى حرف احمقانه ام شدم.عشق او كجاو علاقه ى ساده ى من كجا؟
خوشحالم خدا توفيق داد تا يك اسطوره را از نزديك ببينم.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#67
سفرى به مدينه داشتم .هتلمان چند خيابان فرعى بعد از مسجد على(اميرالمومنين)قرارداشت.
مسجد على ،كنار يكى از وروديهاى اصلى مسجدالنبى قرار دارد.درب اين مسجدهميشه قفل وبسته است وايرانيان سعى مى كنند حداقل اين مسجد را از نزديك ببيند.شبى بعد از نماز به رسول الله در كمال حماقت بى ادبى كردم وپرسيدم چرا روزى كه با پسر عمويش على در كوچه، ان بى احترامى را كردند،درملكوت ساكت بود،چرا وقتى با عزيز دلش فاطمه ،دركنار مسجدش انگونه رفتار نامردانه كردندساكت بود.منقلب شده بودم واختيار زبانم را نداشتم.
وقتى از مسجد بيرون امدم .هتلم را پيدا نمى كردم ودور خودمى چرخيدم.با اينكه روز سوم بود كه به تنهايى مى امدم وبرمى گشتم.
عاقبت وارد يكى از هتلها كه محل استقرار ايرانيان بود رفتم واز كارواندار انجا،نشانى هتل را پرسيدم واو راهنماييم كرد.من بعد از سه روز ،وهر روز سه نوبت رفت وبرگشت به مسجدالنبى ،به جاى سمت چپ خيابان،در سمت راست حركت مى كردم.
براى دوستى تعريف كردم گفت:شايد ان سرگردانى واشفتگىِ توِ شيعه ،جوابى از سوى پيامبر بوده ،اما پاسخش را خودت بايد بيابى.
ومن فكر كردم پيامبرم چقدر دراين دوحادثه رنج برد ودرد كشيد،اما به دستور پروردگار اجازه ى اقدامى در ان زمان را نداشت.اقدامى كه ما بصورت معمولى انتظارداريم واز حكمت ان بى اطلاعيم.
البته اين ،تنها تراوش فكرى منِ حقيرِناتوان بود.اميدوارم اقا رسول الله گستاخى مرا بخشيده باشد.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#68
هفته ى پيش تو اينترنت "پياده روى و ول گردى"مى كردم.
اسمى اشنا تو ارائه مقاله در مقطع كارشناسى ارشدديدم.
اسم يكى از بدترين ادماى زندگيم.
رفتم تو سايت دانشگاه ويكمر تبه سر از صفحه ايى در اوردم كه مربوط به يك از اموزشگاههاى معتبر كنكور كشور بود واونجا اسم يكى از عزيزترين دوستامو ديدم كه
بخاطر نقل وانتقال منزل نشونيشو گم كرده بودم ،خيلى خوشحال شدم.
به پدر و جد واباد مخترعين ومكتشفين اينترنت وجستجو و…سلام وصلوات فرستادم.
حالاهم دنبال دوستم تو اون موسسه هستم.دعا كنين پيداش كنم.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  فقط یه روز:) :)nafas 15 761 ۰۵-۰۴-۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: $MoNtHs OfF$

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
47 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۱۰-۹۵, ۰۸:۵۱ ب.ظ)، sadaf (۲۹-۰۸-۹۵, ۰۸:۵۲ ب.ظ)، آرزو (۰۶-۰۷-۹۴, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، v.a.y (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۳۱ ق.ظ)، maedeh (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۹ ب.ظ)، N!rvana (۰۱-۰۶-۹۵, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۲:۴۴ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۱۲ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۷, ۰۹:۳۹ ب.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۴۷ ق.ظ)، n@st@r@n (۰۹-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۲ ق.ظ)، خانوم معلم (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۷:۰۴ ق.ظ)، Ar.chly (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۱۵ ب.ظ)، Mahdiye (۱۰-۰۶-۹۵, ۱۱:۱۴ ب.ظ)، SilentCity (۱۹-۰۵-۹۴, ۰۷:۴۰ ب.ظ)، hedy (۲۷-۰۲-۹۵, ۰۳:۲۱ ق.ظ)، • Niha • (۳۰-۰۸-۹۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ)، mercede (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۴:۵۵ ب.ظ)، Aiden22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۶:۴۶ ب.ظ)، raha22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۵۳ ق.ظ)، heliia (۲۶-۱۰-۹۴, ۱۲:۴۵ ب.ظ)، م.اسلامی (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۴:۲۲ ب.ظ)، eris (۰۸-۰۶-۹۴, ۱۰:۳۸ ق.ظ)، ..MiSs ZaHRa.. (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۲۳ ق.ظ)، آشوب (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۹:۲۹ ب.ظ)، zeinab.r.1999 (۲۱-۰۶-۹۴, ۰۸:۰۷ ب.ظ)، فاطمه27 (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، parisana (۱۲-۱۰-۹۴, ۱۱:۱۸ ق.ظ)، مارکیز (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۱:۰۳ ب.ظ)، deli67 (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۲۳ ب.ظ)، *گیسو* (۰۱-۰۴-۹۵, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، رهـا (۰۶-۰۶-۹۵, ۱۲:۳۱ ب.ظ)، afrooz (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، آیداموسوی (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۹ ب.ظ)، #*Ralya*# (۲۸-۰۵-۹۵, ۰۶:۱۹ ب.ظ)، barooni (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، armiti (۱۳-۱۰-۹۴, ۰۴:۱۵ ب.ظ)، برف سیاه (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۱۱ ب.ظ)، ثـمین (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۹:۴۶ ق.ظ)، دخترشب (۰۷-۰۱-۹۶, ۰۱:۳۶ ق.ظ)، AsαNα (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۱:۰۷ ب.ظ)، hananee (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۸:۲۲ ق.ظ)، m@hshid (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، بارین (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، MozHgh (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۲۱ ب.ظ)، d.ali (۰۴-۱۰-۹۵, ۱۱:۴۹ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۸-۹۵, ۱۱:۲۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان