هر روز یک خاطره
#21
سلام دوستان
خوبین همگی ؟
چرا این تاپیک و بیکار گذاشتین موندهazsx

تاپیک خوبیه هاااا

داشتم یه گذری اینطرفا میکردم چشمم خورد به این تاپیک ، دیدم داره این گوشه برای خودش خاک میخوره ، تک وتنها نشسته بود اینجا وداشت تو تنهایی خودش غصه میخورد.
همین چشمش افتاد به من یهویی انگار بغضش ترکیده باشه زد زیر گریه ، گریه پشت گریه که هیچ کسی به من توجه نداره ، اومدم جلو و یه دستی به سرش کشیدم وبوسش کردم ، روی سرش کلی گرد وخاک نشسته بود که پاک کردم ولی مگه گریش بند میامد .
میگفت که همه میان از جلوی چشمم رد میشن ولی هیچی به روی خودشون نمیارن ، انگار نه انگار که منم یه تاپیکم توی ایران رمانazsxzaps
انگاری سر درد دلش باز شده باشه ، بازم ادامه داد: خب چرا منو تاپیک حساب نمیکنید ؟! پس چرا اصلا ادمین منو ایجاد کرد؟! اصلا چرا نمیاین خاطرات روزانه تونو توی من بنویسین ! مگه من به عنوان یه تاپیک دل ندارم ؟! همتون منو پاک فراموش کردین zapsحتی ادمینم فقط یکی از خاطراتش رو توی من نوشت ورفت!


خلاصه خیلی دلش پر بود از هممون twol

منم تا تونستم تلاش کردم با حرفهای امیدوارکننده دلش و به دست بیارم ، بهش گفتم دیگه بچه های خون گرم ایران رمان تنهات نمیذارن .
بهش از طرف تک تک شماها قول دادم که هر روز میاین وخاطرات روزانه تو نو توی صندوقچه دل این تاپیک به یادگار میگذارین.xcvb
حتی شده دو سه خطxcvl
با این حرفهای من کلی روحیه گرفت و چشماش برق زد .
وقتی که ازش خداحافظی کردم وبلند شدم که بیام صدام زد ، وقتی برگشتم بهم یه چشمک زد وگفت :
پس من منتظرم[عکس: 3.gif]
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
به نام خدا

امروز یه روز با تجربه های شیرینی بود
روزی که با لبخند نگاه کسی شروع شد که عجیب برام عزیزه.
نشستن کنار سه عزیزی که وجودن برات.
نگاه به صبحونه خوردنشون و جوگ گفتن و خندیدن.
خنده های بی تکلفی که عجیب به دلمون نشست

:)

تموم روزم خلاصه شد تو درسخوندن که نکنه شرمنده دکتر نجفی بشم و همون اول بشم یه شرمنده بین همه درسخونده ها
اخر هفته بود و منم درس خوندن هارو از سر گرفتم که تعطیلات عاشورا و تاسوعا راحت باشم

: )

اونقدر مشغول درس شدم و اونقدر غرق که حتی متوجه نشدم کی عمو و سارا و مهرداد ناهار خوردن و من این غرق شدنی که کلی خستگی برام داره رو خیلی دوست دارم

:)

منتظر و منتظر موندم...
این انتظارم با حرف زدن با دوست جانان شده پر
با چت کردن با رها

: )

و بعد غروب شد و افطار و من 4 روزه به نیتی روزه دارم
چه خوبه


برنامه روزانه پر از درس و لبخند
خوبه خیلی




روزتون خوب باشهmara
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
امروز برای من خیلی معمولی گذشت واتفاق هیجان انگیزی توش نبود غیر از همون اتفاقی که بالا ذکر کردم xcvb

بیشترین هیجان امروزم توی همون اتفاق بود asna

دیدن تاپیک خاطره نویسی روزانه وجریاناتی که با اون برام پیش اومد xcvl


الانم مشغول کارهای انجمن هستم والبته همراه با یه لیوان چای داغ [عکس: 3.gif]
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
امروز كلي برنامه داشتم و كار داشتم كلييييييييييييييييييي
صبح كه بلند شدم ديدم كارم زياده كلا بي خيال شدم و خلاص
اينهمه كار كه يه روز نميشه
اينم شد از امروزم xcvl
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
یه روز خیلی معمولی که از صبح که پاشدیم خورد تو برجکمون :)))
زیرا که بوی کله پاچه ای که مادر گرام واسه ناهار گذاشته بود حسابی مدهوشمون کرد Undecided

تازه سیراب هم داشت :((( zaps

تازه خیلیم چرب بود زبونم نداشت :((( zaps
ببین من امروز چی کشیدم !! dvia

عصر هم که اومدیم انجمن دیدیم صدف داره با تاپیک خاطره نویسی درددل میکنه گفتیم مزاحمش نشیم !Undecided
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
مــــــــــن اومــــــــــــــدم Tongue

امروز این قــــــــــــــــــــدر روز خوبی این قــــــــــــــــــــــــــــــدر روز خوبی بود که نگو Tongue

یک عالمه مدنی 3 خوندم twol یه صفحه درس میخوندم بعد میومدم اینجا یه فری میخوردم بعد میرفتم درس میخوندم Tongue

کلا روز شیک و جذابی بود Angel
ماهی مـُرده آب میخواهد چه کار ؟!
گاهی برای مهربانی هم دیر است ...!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
دو شب پیش بود فکر کنم ...
شب شیشم محرم ...
رفته بودیم مسجد ...
شاید برای اولین بار بود که حســـابی و از ته دل تو روضه ی امام حسین گریه کردم ...
شاید برای اولین بار بود که چادرمو کشیدم رو صورتم و بدون اینکه فکر کنم کیم و کجام آروم هق هق کردم ...
محمد صدرا خیلی گریه میکرد ... خسته بود و خوابش میومد ...
از مامانش گرفتمش و تو بغلم گرفتم ...
دلم نمیومد بزارم اینجوری گریه کنه ...
بلند شدم و آروم آروم تو بغلم تکونش دادم تا خواب بره ...
دلم میخواست بازم گریه کنم اما ...
تو دلم گفتم خدایا گریه های من هنوز تموم نشده ... یه کاری کن خواب بره ... نزار حس و حالم بپره خدا ...
دو دقیقه شد که چشمای خوشگلش خمار شد ... و بعد هم تو بغلم توی اون شلوغی و سر صدا خوابید ...
آروم گذاشتم روی پای مادرش و نشستم و آروم به هق هق کردنم ادامه دادم ...

امضا : بانوی من ( سعیده . ح)

هفتم محرم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
امروزم یه روز خیلی قشنگ Tongue

گوشیمم خراب شده twol رومم نمیشه برم بیرون بدم درستش کنن بس ک توی پاساژ خدمات گوشی پسر هست آدم روش نمیشه بره twol

تازه امروز فهمیدم یکی از نکات مهم و کلیدیه داشتن داداش اینه ک میره گوشیتو میده درست کنن Tongue بعد من هی میگم داداش میخوام میگن نداریم azsx حالا من کارم لنگه چیکار کنم dfgh

حالا باید برم ظاهرا سبزی های نهار اومدن دست بوسی برم خوردشون کنم Tongue یعنی من این قــــــــدر طرفدار دارم این قـــــــــــــــــدر دوست دار دارم هر روز 11 به بعد یه ظرف کثیفی یا سبزی لوبیایی برنجی چیزی میاد دست بوسی بعد صدف هی میگه بیا پست بده میگم سرم شلوغه کسی باور نمیکنه ک Tongue
ماهی مـُرده آب میخواهد چه کار ؟!
گاهی برای مهربانی هم دیر است ...!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
+ بسم الله الرحمن الرجیم



امروز یه حس عجیبی بوده
حسی بیش از حد عجیب


+ای اهل حرم میر علمدار نیامد


دلم عجیب تپش گرفت وقت یمیون دغدغه هام سری به چند مداحی زدم
حس کردم ..
لمس کردم..
با خودم قهر کردم...از این غفلتم

امروز لحظاتم خوب بود..خنثی بود...تلخ بود...ملس بود
امروز من دوست پیدا کردم.
دوستانی جدید و با لحنی صمیمی که انگار چندساله همو میشناسیم
از یه خانم 50 ساله گرفته که اونقدر ملایم و لطیف تصویر به رخ میزنه تا اون 19 ساله ای که میگه من ازت بزرگ ترما


+سقای حسین سید و سالار نیامد



امروز سکوتی ممتد داشتم..سکوتی بی شکیب..
امروز دلم سنگین شد..
نه امروز هر روز
..
این محرم عجیب به دلم راه داره و این رسوخش دلم را هر لحظه تپش میندازه

+یامحمدا شمر رسید به کربلا


حقیقت میفهمم امروزم و پر از بغض پر و خالی میشم و باز سکوت میکنم
امروز حضور من کنار خانواده رقم خورد ..خانواده ای که لمس حضورشون تو این ماه عزیز میشه یه موهبت

امروز عهد بستم با خدا.
عهدی که دلم پاک میشه و نیتم خالص
امروز پیمان بستم

+علمدار نیـــآمد


چه سحری داری حسین.چه رسوخی داری حسین
که دلم هواتو کرده
منی که زندگیم رو بی تفاوتی و غرورم خلاصه شده

+یـــــــــآحسین



شب نهم محرمه...
شش روزه که روزه گرفتم.
به یه نیت!
خیره!


*دلم هوای شیرکاکائو داغ هیئت داره..اونم تو سرمای خیابون با یه چادر لطیف رو سرم

*امسال بازهم جاموندم از حس های ساطع شده خدا پراکنده

+هـــــواتو کردم . . .



+التماس دعا


1393.8.12دوشنبه
ساعت 12.40 بامداد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
به نام خدا

+ سلــام

* زندگــــی ســلام

+ حضور و ظهــور خلاصه شده ت چند خط نوشته ای که میشه القای تموم افکار.

به ته یه خط رسیدین و باز یه پنجره امید زیادی تو چشم بهتون چشمک میزنه و تو با بی تفاوتی تمام از کنارش میگزری و در جواب تموم منطق هات " باشه بعدا" حواله میکنی و این منطق هست؟

+امروز و دیروز و روز قبل... سه روزی که شکست های من پشت هم شد..
شکستن هایی که سخت زمان میبره برای پیوند تکه های زندگی

+ قدم های سخت تو راهروهای تنگ یه محیط خفقان اور و نگاه مغررورانه به ادم هایی که اونقدر مشکل دارن که نمیدونی چه طور باید بهشون مرهم بدی


+ یه روز تو زندگیم بــودی

لبخند هایی که امرز به لبم نقش بست ومن با خودخواهی تمام غرور پیشه کردم و نزاشتم از حجم پازل بهم ریخنه وجودی که شکست برای کسی رخ داشته باشه


+ تکیه میداد به پشتم و ...


+ این روزها با همه وجودم حس تلخی دارم به تلخی طعم گردوی سیاه زخم و بادام مونده
حس بد... حس مکیدن خونم با زالو . . .


+احساس میکشــم

+ دیروز و روز قبل درک واژه نزدیک بهم مفهوم شد... درک کلمات چیده شده.. .
درک میکنم نسبت ها چقدر زود بی نسبتی دارن

درک میکنن


+ امروز با یه عزیز کرده حرف زدم و در جواب سوالش حکمی زدم که مات شد و فکر نکرد یه روز من هم میتونم شاه باشم


شاید دو جمله ساده ای که با قواعد نا مفهوم زبان پارسی ادا شد ساده ترین مفهوم داشت اما برای ما شنیدنش از زبون دو نفر که 19 سال عمرم با تپش هاشون بوده میشه یه شکست واقعی


+ خوب خودتو نشون دادی


* من ِ 19 ساله تجربه ای دارم بیشتر از 190 ساله لرزیده تو گور
من خودخواهم..مغرورم..نگاه دارم از بالا..
تموم حس های من بی حس شده و تهش نفرت یچسبه به حنجرم
من جز خودم کسیو نمیبینم.
من قدم هام هرچند شکستم و زخم برداشتم باز محکمه و میلرزونه
من هنوز من هستم و این ته غرور و خودخواهیمو نشون میده


+ بعضی زخم ها از کسی بهت میخوره که کودکی هات با محبتش رقم خورد


+نگاه ها سراسر زندگی باید سایه باشه . . .


+ لطافت زندگی تو سخــت معنا شدنشه.
به این حس رسیدم.


رها 18 ابان 1393
5.55 غروب
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  فقط یه روز:) :)nafas 15 786 ۰۵-۰۴-۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: $MoNtHs OfF$

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
47 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۱۰-۹۵, ۰۸:۵۱ ب.ظ)، sadaf (۲۹-۰۸-۹۵, ۰۸:۵۲ ب.ظ)، آرزو (۰۶-۰۷-۹۴, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، v.a.y (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۳۱ ق.ظ)، maedeh (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۹ ب.ظ)، N!rvana (۰۱-۰۶-۹۵, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۲:۴۴ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۱۲ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۷, ۰۹:۳۹ ب.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۴۷ ق.ظ)، n@st@r@n (۰۹-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۲ ق.ظ)، خانوم معلم (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۷:۰۴ ق.ظ)، Ar.chly (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۱۵ ب.ظ)، Mahdiye (۱۰-۰۶-۹۵, ۱۱:۱۴ ب.ظ)، SilentCity (۱۹-۰۵-۹۴, ۰۷:۴۰ ب.ظ)، hedy (۲۷-۰۲-۹۵, ۰۳:۲۱ ق.ظ)، • Niha • (۳۰-۰۸-۹۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ)، mercede (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۴:۵۵ ب.ظ)، Aiden22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۶:۴۶ ب.ظ)، raha22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۵۳ ق.ظ)، heliia (۲۶-۱۰-۹۴, ۱۲:۴۵ ب.ظ)، م.اسلامی (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۴:۲۲ ب.ظ)، eris (۰۸-۰۶-۹۴, ۱۰:۳۸ ق.ظ)، ..MiSs ZaHRa.. (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۲۳ ق.ظ)، آشوب (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۹:۲۹ ب.ظ)، zeinab.r.1999 (۲۱-۰۶-۹۴, ۰۸:۰۷ ب.ظ)، فاطمه27 (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، parisana (۱۲-۱۰-۹۴, ۱۱:۱۸ ق.ظ)، مارکیز (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۱:۰۳ ب.ظ)، deli67 (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۲۳ ب.ظ)، *گیسو* (۰۱-۰۴-۹۵, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، رهـا (۰۶-۰۶-۹۵, ۱۲:۳۱ ب.ظ)، afrooz (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، آیداموسوی (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۹ ب.ظ)، #*Ralya*# (۲۸-۰۵-۹۵, ۰۶:۱۹ ب.ظ)، barooni (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، armiti (۱۳-۱۰-۹۴, ۰۴:۱۵ ب.ظ)، برف سیاه (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۱۱ ب.ظ)، ثـمین (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۹:۴۶ ق.ظ)، دخترشب (۰۷-۰۱-۹۶, ۰۱:۳۶ ق.ظ)، AsαNα (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۱:۰۷ ب.ظ)، hananee (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۸:۲۲ ق.ظ)، m@hshid (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، بارین (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، MozHgh (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۲۱ ب.ظ)، d.ali (۰۴-۱۰-۹۵, ۱۱:۴۹ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۸-۹۵, ۱۱:۲۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان