۱۰-۰۹-۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ
کلاس قران که میرفتم یه مانتو صورتی کوچیک مامانم برام دوخته بود با یه روسری قرمز کوچیک سرم میکردم روحانیه هی میگفت مقنعه سرت کن یه روز سر کلاس گوشمو گرفت با بچه ها برام خوندن نصرو من الله و فتح قریب گوشاتو وا کن ندهند در فریب(یه همچین چیزی خوندن)
سه جمله آخر کوروش :
تابوتم را پزشکان حمل کنندتا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلومرگ را بگیرد .
تابوتم را پزشکان حمل کنندتا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلومرگ را بگیرد .
تمام طلاهایم را در مسیر حرکتم بریزید تا مردم بدانند مال نتوانست نجاتم دهد.
دست هایم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند که باید با دست
خالی رفت.
« بیهوده متاز که مقصد خاک است »