۲۸-۰۸-۹۲، ۱۲:۴۳ ق.ظ
این خاطره مال 10 سالگیمه
یه شب ساعت 2 بود رفتم بخوابم وقتی رفتم روتخت یه چیزی زیر پام تکون خورد گفتم ولش روتختی ولی دیدم نه خیلی نرم و لیز بلند شدم لامپ و روسن کردم تا بعععععععله خان داداشم مارمولک پلاستیکیشو گذاشته رو تخت من منم جیغ میکشیدممممممممممممممممم همه بلند شدن اومدن تو اتاقم داداشم با کمال پرویی میگه اااااااااا مارمولکه من اینجاسسسسسسسسسس ینی اگه ما این داداشارا نداشتیم چی میشد
یه شب ساعت 2 بود رفتم بخوابم وقتی رفتم روتخت یه چیزی زیر پام تکون خورد گفتم ولش روتختی ولی دیدم نه خیلی نرم و لیز بلند شدم لامپ و روسن کردم تا بعععععععله خان داداشم مارمولک پلاستیکیشو گذاشته رو تخت من منم جیغ میکشیدممممممممممممممممم همه بلند شدن اومدن تو اتاقم داداشم با کمال پرویی میگه اااااااااا مارمولکه من اینجاسسسسسسسسسس ینی اگه ما این داداشارا نداشتیم چی میشد