ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
۰۲-۰۸-۹۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۲-۰۸-۹۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ توسط ~ MoOn ~.)
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم نگاهش رنگ عشق داشت .
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
۰۲-۰۸-۹۳، ۰۳:۴۷ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۲-۰۸-۹۳، ۰۳:۴۹ ب.ظ توسط ملکه برفی.)
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم
که اسممو صدا زد
ارسالها: 101,896
موضوعها: 13,760
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
24,167
سپاسها: 28895
33223 سپاس گرفتهشده در 19318 ارسال
" این پست و که مینویسم کمی از حد معمول طولانی ترش میکنم تا جریان داستان و یکم هدفمند کنم . از بعد پستِ من باز با سه کلمه ادامه بدین"
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم ، فردا جمعه س وجاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
ارسالها: 198
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۳
اعتبار:
970
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .
سرمو تکون دادم و ....
ارسالها: 4,994
موضوعها: 2,494
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
سپاسها: 1383
1917 سپاس گرفتهشده در 550 ارسال
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده . . .
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
۰۲-۰۸-۹۳، ۰۷:۵۹ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۲-۰۸-۹۳، ۰۷:۵۹ ب.ظ توسط ~ MoOn ~.)
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 101,896
موضوعها: 13,760
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
24,167
سپاسها: 28895
33223 سپاس گرفتهشده در 19318 ارسال
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
۰۲-۰۸-۹۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۲-۰۸-۹۳، ۰۸:۲۳ ب.ظ توسط ~ MoOn ~.)
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 101,896
موضوعها: 13,760
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
24,167
سپاسها: 28895
33223 سپاس گرفتهشده در 19318 ارسال
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
ارسالها: 198
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۳
اعتبار:
970
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم
دوربین عکاسی و چند دست ...