دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان

[v.a.y]

شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است .......

مشت می کنم ........
و خیره می شوم .......
به انگشتهای گره خورده ام ...........
دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم .....
چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم .....!
در عجبم از این کوچک نحیف...
که چه به روزم آورده .....!!
وقتی تنگ می شود....
میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم
وقتی می شکند.... چنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند....

موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم ....
در عجبم از این کوچک نحیف .....
.
.
.
"احمد شاملو "

[v.a.y]

امسال چه سرمای جانسوزی است
سرمای ''دی ''...
سرد ، پر از غصه و درد.....
واین کولی درمانده در راه...
گاهی بی هوا و سر به هوا
گاهی بهانه گیر....خسته از لحظه ها
با کوله باری از حجم دلتنگی ها...
ته نشین در تلاطم دنیا...

[خانوم معلم]

مى خواهم نباشم
كاش سرم را بردارم و براى يك هفته
در گنجه اى بگذارم
و قفل كنم
در تاريكى يك گنجه ى خالى.

و روى شانه هايم
در جاى خالى سرم
چنارى بكارم.
و براى يك هفته
در سايه اش آرام بگيرم.

ناظم_حكمت

[v.a.y]

دیکتاتوری هم بد نیست،اگر تمام جغرافیای بدنم مستعمره ی تو باشد...

[v.a.y]

پیش از آنکه معشوقه‌ ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویم‌ هایی داشتند
برای حسابِ روزها و شبان

و آنگاه که معشوقه‌ ام شدی
مردمان
زمان را چنین می ‌خوانند:
هزاره ‌ی پیش از چشم‌ های تو
یا
هزاره‌ ی بعد از آن

" نزار قبانی "

[v.a.y]

تــمام ترسم از این استــــ

که یکـــ شبـــــ

بخواهی به خوابم بیایــی و مـن

همچنان به یادتــــ

بیدار نشسته باشم ... !

...
سیــدعلــــی صالحــــــی

[sahar*]

[خانوم معلم]

گفتم : از حرفام نرنجیدی ...؟
گفت : نه!
گفتم : ولی هر کی بود یه چیزی بهم میگفت.!
گفت : مادرم انسولین میزنه، اولا خیلی دردش میگرفت، بعدش کمتر شد، حالا هر وقت سوزنو تو پوستش فرو میکنه، فقط میخنده.
الان منم اونطوری ام...

[farnaz83]

دست بردار پطروس بگذار دنیا را اب ببرد
در دنیاییکه اقیانوس ارام به دنبال ارامش میگرددسد هم بسازی فقط مشق بچه هارا زیاد میکنی..
یک سیب به زمین افتاد و همه مفهوم جاذبه را فهمیدند هزاران انسان به زمین افتادند هیچ کس مفهوم انسانیت را درک نکرد..

[nazanin_prsh]

بارها و بارها اسمشو شنیدیم, میلیون ها بار از رسانه و اخبار و فیلم ها اسمشو تکرار کردن, فقط شنیدیم گوشامون یکیش در بود یکیش دروازه, توجهی نکردیم و هنوزم نمیکنیم.
جدیدا توی جامعه ما خیلی کمرنگ شده.
جامعه ما,مملکت ما, وطن ما, تمدنی چندین و چند ساله داره, فرهیختگان زیادی در این جامعه هستن, بدون شک میتونم بگم اگر ازشون بپرسیم میگن کتاب, کتاب خوندیم.
کتاب معدن علم و دانش, کتاب بازاریست از اطلاعات که به ارزون ترین قیمت دانسته هاب خود را در اختیار ما میزاره.
میگن فقر ان است که کتابخانه خانه ات از یخچالت کوچک تر باشد.
قرار نیست که فقط فقر را در نداشتن پول ببینیم, اکثریت مردم فقیرن, شاید کمبود مالی نداشته باشن ولی از لحاظ درک و عقل فقیرن از لحاظ اطلاعات فقیرن.
خوندن کتاب دلنشینه چه علمی باشه, چه داستان, چه درسی, چه....
کتاب را بخونیم
خواندنی هارو بخونیم