پسرم! بچه دار نشو
ترک خانواده و طلاق همسرش باعث شد رابطه انیشتین با پسر بزرگش (هانس آلبرت) تا آخر عمر تحت تاثیر این اتفاق قرار بگیرد. هانس آلبرت پدرش را مسئول ترک کردن و تنهایی میلوا می دانست. رابطه بین پدر و پسر زمانی بدتر شد که انیشتین با ازدواج هانس آلبرت و «فریدا کنچ» که از پسرش بزرگ تر بود، شدیدا مخالفت کرد. آن زمان هانس بیست و سه ساله بود. انیشتین به این وصلت راضی نبود و معتقد بود فریدا برای به دست آوردن پسر او نقشه کشیده است.
وقتی تمام حرف ها و تلاش های او بی اثر ماند از پسرش خواست بچه دار نشود چرا که تنها باعث می شود طلاق و جدایی آن ها را سخت تر کند. با این حال هانس با فریدا ازدواج کرد و از او صاحب فرزند شد و تا آخر عمر هم در کنار یکدیگر ماندند تا ثابت شود هوش پسر در امور عشقی از پدرش بیشتر بوده.
هانس آلبرت بعدها به امریکا مهاجرت کرد و در آن جا پروفسور مهندسی هیدرولیک در دانشگاه برکلی شد. حتی در این کشور هم پدر و پسر از یکدیگر دلگیر بودند. وقتی انیشتین مرد، ارث چندانی برای پسر بزرگش نگذاشت. این بخشی از نامه انیشتین به پسر بزرگش هانس آلبرت یازده ساله است: «امیدوارم دوست های قدیمی ات را پیدا کرده باشی. دوستانی که وقتی با آن ها کشتی می گرفتی سرگرم بود. برای پسرها هیچ جایی به زیبایی زوریخ نیست. معلم هایش برای تکالیف مدرسه خیلی اذیت نمی کنند.
به لباس و رفتار هم گیر نمی دهند. راستی پیانو را فراموش نکن. انسان با نواختن موسیقی برای خودش و دیگران لذت ایجاد می کند. خودم امشب قرار است در یک کنسرت کوچک پیانو بزنم. پولش را می دهند به دو هنرمند فقیر...» انیشتین پدری بود که هیچ گاه زندگی خانوادگی مرتبی نداشت با این حال خودش در خانواده مرتب و منظمی به دنیا آمد.
نقش موثر در ساخت بمب اتم
می گویند روزی ملکه بلژیک از انیشتین دعوت کرد به ملاقات او برود. انیشتین دعوت او را پذیرفت، ملکه گروهی از مقامات عالی رتبه دولت و دربار را به پیشواز او فرستاد. این گروه در ایستگاه قطار با برنامه تشریفاتی ویژه ای در انتظار ورود مهمان دانشمند خود بودند. انیشتین با یک جعبه شیرینی در یک دست و ویولن در دست دیگرش از واگن درجه سه قطار پیاده شد و بدون توجه به تشریفات یا جالب توجه آن ها پیاده راه قصر را در پیش گرفت. مقامات تشریفات مدتی بیهوده انتظار کشیدند و ناچار به قصر بازگشتند و به ملکه اطلاع دادند که به ظاهر انیشتین در آمدنش تغییر عقیده داده است، اما خیلی زود مرد کوتاه قدی با سر و کله خاک آلود توجه آن ها را به خود جلب کرد.
آن مرد از جاده منتهی به دربار آهسته آهسته بالا می آمد. همین مرد بعدها باعث شد سلاح های هسته ای در جهان ساخته شود. هرچند او نقش اصلی را در پروژه محرمانه موسوم به منهتن که ارتش امریکا ترتیب داده بود، نداشت اما به مقامات امریکا نامه نوشته که آلمان به زودی بمب اتم خواهد داشت و لازم است امریکا پیش دستی کند. درواقع لئو زیلارد، فیزیکدانی که از آلمان گریخته بود، انیشتین را برای نوشتن نامه ای به رییس جمهور فرانکلین روزولت متقاعد کرده بود.
گفته شده نامه انیشتین و زیلارد یکی از دلایلی بود که باعث شد پروژه مخفی منهتن برای ساخت بمب اتم شروع شود. با این حال و با وجود این که انیشتین فیزیکدانی مشهور و بااستعداد بود ولی ارتش با در نظر گرفتن این که او کمونیست است و با امریکا مشکل دارد از او برای شرکت در پروژه دعوت نکرد. هنگامی که بمب های اتمی امریکا بر شهرهای ناکازاکی و هیروشیما فرود آمد، خواب های دانشمند نابغه آشفته شد و تا آخر عمر تلاش کرد از گسترش سلاح های هسته ای جلوگیری کند؛ تلاشی که چندان موفق نبود.
تبدیل آلبرت به انرژی
او در 18 آوریل 1955 پس از حمله قلبی که ناشی از گشادگی سرخرگ ها بود، در بیمارستان پرینستون امریکا درگذشت. در کنار تخت بیمارستان او برگی از محاسبات ناتمامش درباره نظریه اتحاد میدانی یافتند. او در نظر داشت صبح آن روز محاسبات را دنبال کند. آلبرت انیشتین خواسته بود هیچ گونه تشییع جنازه و مراسم عزاداری برایش برپا نکنند، آرامگاه یا لوح تاریخی برایش نسازند.
طبق وصیت او جسدش سوزانده شد و در حقیقت طبق نظریه خودش جسم و جرم او به انرژی تبدیل شد. هر چند آثار و گفتارش به یادگار مانده است. مانند این سخن که «نهایت فرومایگی است اگر رفتار آدمی منحصر به ترس از تنبیه یا امید به پاداش باشد» که تبدیل به جمله قصاری مشهور شده است.