امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آن سوى پنجره!!
#1
Rainbow 
[عکس: images.jpeg]

در بيمارستانی دو مرد بیمار در يک اتاق بستری بودند. يکی از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روی تختش بنشيند. تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکانی نخورد و پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با يکديگر صحبت می کردند. از همسر. خانواده . خانه . سربازی يا تعطيلاتشان با هم حرف می زدند. هر روز بعد از ظهر بيماری که تختش در کنار پنجره بود می نشست و تمام چيزهايی که بيرون از پنجره می ديد برای هم اتاقيش توصيف می کرد.بيمارديگردرمدت اين يک ساعت.باشنيدن حال وهوای دنيای بيرون. روحی تازه می گرفت. مرد کنار پنجره از پارکی که پنجره رو به آن باز می شد می گفت.اين پارک درياچه زيبايی داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا می کردند و کودکان با قايقهای تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن منظره ی زيبايی به آجنجا بخشيده بودند و تصويری زيبا از شهر در افق دور دست ديده می شد.مرد ديگر نمی توانست آنها را ببيند. چشمانش را می بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.روزها و هفته ها سپری شد.يک روز صبح پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود. جسم بی جان مرد کنار پنجره را ديد که در خواب و در کمال آرامش از دنيا رفته بود. پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.مرد ديگر تقاضا کرد که او را به تخت کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را برايشانجام داد و پس از اطمينان از راحتی مرد, اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسيار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را به دنيای بيرون از پنجره بياندازد. حالا او ميتوانست زيباييهای بيرون پنجره را با چشمان خودش ببيند. هنگامی که از پنجره به بيرون نگاه کرد .با کمال تعجب با يک ديوار بلند آجری مواجه شد.مرد پرستار را صدا زد و از او پرسيد : چه چيزی هم اتاقيش را وادار می کرده تا چنين مناظر دل انگيزی را برای او توصيف کند ؟پرستار پاسخ داد : شايد او می خواسته به تو قوت قلب بدهد.چون آن مرد اصلا نابينا بود و حتی نمی توانست آن ديوار را ببيند.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
افرین به روح بلند این چنین انسانهایی
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
من يه فيلم هندى ديدم، همين داستان رو توش گنجونده بودن.dfgh
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  چهره ای در پنجره Aiden22 2 349 ۳۰-۰۵-۹۴، ۰۶:۵۰ ب.ظ
آخرین ارسال: خانوم معلم
  تئوری پنجره شکست SilentCity 0 227 ۰۵-۰۵-۹۴، ۰۲:۴۵ ب.ظ
آخرین ارسال: SilentCity
  داستان کوتاه خدا پشت پنجره ایستاده الهه ی شب 1 258 ۲۷-۰۳-۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Ghazaleh.gh

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
صنم بانو (۱۷-۰۴-۹۶, ۰۶:۳۹ ق.ظ)، d.ali (۱۷-۰۴-۹۶, ۰۶:۰۴ ق.ظ)، taranomi (۱۷-۰۴-۹۶, ۱۲:۱۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان