۲۷-۰۲-۹۳، ۰۵:۱۴ ب.ظ
بخونید حتما حتما.....خجالت کشید..... اون شب پسره به مادرش گفت با این قیافه ترسناکت چرا اومدی مدرسه ؟ مادر گفت غذاتونبرده بودی,نمیخواستم گرسنه بمونی اوردم واست پسرگفت ای کاش بمیری تااینقدرباعث خجالت وشرمندگی من نشی , زنیکه1چشم بیشتر نداشت زشت بودوچندسال بعدپسر در1کشوردیگه دانشگاه قبول شدوهمون جا ازدواج کردو2تابچه آوردخبربه گوش مادررسیدمادررفت اونجا تاپسرنوه ها وعروسشو ببینه......اما نوه هاش ازدیدنش ترسیدن و پسرش بهش گفت پیرزن زشت چرا اومدی اینجا وبچه هاموترسوندی ؟ گمشو ازخونه من بروبیرون ومادر بدون گفتن حرفی رفت چندسال بعد پسره بخاطرکاری به کشورش برگشت واز روی کنجکاوی سری به خونشون زد همسایه ها گفتن مادرت مرده وفقط1یادداشت واست گذاشته پسره ازمرگ مادرش ذره ای ناراحت نشد متن یاداشت این بود:پسره عزیزم وقتی 6سالت بودتو1تصادف 1چشمتوازدست دادی ,اون موقع من 26سالم بودودراوج زیبایی بودم به عنوان 1مادرنمیتوستم ببینم پسرم 1چشمشو ازدست داده واسه همین 1چشمموبه پاره ی تنم دادم تامبادا بعدا باناراحتی زندگی کنی پسرم مواظب چشم مادرت باش اشک درچشمهای پسرجمع شد
مواظب بزرگان خودتون باشید مخصوصا ماداران عزیزتان
درپناه حق
مواظب بزرگان خودتون باشید مخصوصا ماداران عزیزتان
درپناه حق
قلب ها دریچه نفوذند
.......و آنکه صادقانه نفوذ کند
..... پایدارترین مهمان است
......امام علی علیه السلام