۲۳-۱۱-۹۶، ۰۷:۴۴ ب.ظ
روزنامه شهروند - نسیم خلیلی: مردی میانسال در قلب تهران، در پارکینگ ساختمان بلندمرتبه سیماناندود و کهنسال بساط گسترانیده؛ همان ساختمانی که امروز پروانه نام گرفته است. در یک جمعه سرد زمستانی، هنگامی که در خیابان جمهوری و چهارراه مخبرالدوله گام بزنی، انگار به دهههای ٣٠ و ٤٠ خورشیدی بازگشتهای. مرد دستفروش که خود نیز به مردان دهههای گذشته شباهت دارد، سماور روسی و گرامافون و قپان و چراغ الکلی و انگاره و قاشق ملیلهکاری و اسکناس پهلوی و نعلبکی ناصرالدین شاهی میفروشد. عتیقهجات و پیالههای بارفتن و سیـ ـگار آکبند اشنو و در این میان یکدسته عکس هم دارد؛ سیاه و سپید و قدیمی با حاشیههای دالبُردار، شاید آن بستههای آکبند اشنو هم مال مردان همان عکسها باشد. مثلا مردی که سبیل قیتانی دارد و کراوات ضربدری بسته، موهایش را فکل کرده و عکاسباشی یک عکس سهرخ از او انداخته است.
در میان آن عکسها، آدمهایی که از تاریخ میآمدهاند، در حال لبخندزدن، جهان را به تماشا نشستهاند. فروشنده از مشتریاناش میخواهد دستههای عکسها را سوا نکرده، همه را یکجا ببرند. او نمیداند ورقزدن این عکسها، از خواندن تاریخ کم ندارد. مرد دستفروش لابد نمیداند آدمهایی مثل والتر بنیامین گفتهاند تصویر به شکل امر تاریخی باید فهمیده شود یا تاریخ را به گونهای تصویری باید انگاشت.
عکسها راویان تاریخاند، راویان مردم در تاریخ! آنجا که تاریخ زبان در کام میکشد، عکسها به سخن درمیآیند؛ از طبقه اجتماعی، از خوشی و ناخوشی، از زیست و روزمرگیها و آرزوهای سوژههای آرام کادرهایشان میگویند؛ این که صاحب عکس اشرافزاده است یا آدمی ساده از کوی و برزن که برای خوشنمایی عکساش، کتوشلوار برازنده و دامن پلیسهدار پوشیده است. رسم، چنانکه نوشتهاند و گفتهاند، آن بوده است که روبهروی دوربین عکاسی، کراوات بزنند، چون آن دوربین سیاه جادویی از غرب آمده بود و میپنداشتند بهتر است در برابرش ژستهای فرنگیمآبانه بگیرند. پاتریشیا هالند در نوشتاری درباره عکسهای شخصی و عکاسی عامهپسند در کتاب «عکاسی: درآمدی انتقادی» یادآور میشود عکسهای خانوادگی آدمهای ساده، جنبههایی از زیست اجتماعی و تاریخ را در خود دارند «عکاسی مردمپسند [...] هم خانوادگی بود و هم نگاهی روبهبیرون داشت.
در طول سدهی نوزدهم، تصویر غریبهها و خارجیها چیزی شگفتانگیز بود که محیط آرام خانه را دلپذیر میکرد و جای مهمی در میان سرگرمیهای خانگی پیدا کرده بود، مثل جایگاهی که امروزه تلویزیون دارد. در بعضی از آلبومهای خانوادگی، که پیش از آغاز سدهی بیستم بزرگان خانوادههای ثروتمند داشتند، میتوان مشاهده کرد که خانوادههای طبقه متوسط، با اینکه بیش از پیش از فعالیتهای سیاسی و اقتصادی فاصله گرفته بودند، تا چه حد به دنیای بیرون وابسته بودند». نکته جالب در پژوهش هالند اما به آلبومهایی از سرآرنولد ویلسن، افسر ارتش انگلستان بازمیگردد که سالهایی نیز در ایران خدمت کرده بود و فرهنگ و زیست ایرانیان را با عکسهایش به دیوار خانهای در اروپا برد «سرآرنولد افسری بانفوذ در ارتش بود که در سالهای نخست سدهی بیستم در هند و ایران خدمت میکرد. [...] در کنار عکسهایی از جمعهای باوقار خانوادگی و پرترههای شخصی [...] عکسهایی هم از هند و خاورمیانه که به شکلی استادانه طراحی شدهاند، قرار دارد.
[...] در این آلبومها جهانگردی و سلطهی استعماری همپوشانی دارند. مثلا به دنبال صفحهای که عکسهای تماشایی از قرارگاه هیمالیایی در موری را در خود جای داده، صفحههای حاشیهنویسیشدهای میآیند که تزیینات درهمبافتهی مسجدهای محلی را نشان میدهند. در آلبوم ایرانی، سرآرنولد در کنار تصاویر خریداریشده نقرهکاران و بافندگان مشغولبهکار، تصاویری از جلادان و شکنجهگران را گنجانده است که حرفهی آنها را نشان میدهند». آن عکسها اینچنین زیست اجتماعی مردم ایران را به میان آلبومهای جلدچرمی زنی میبرد که در خانه اش به ابرهای خاکستری آسمان لندن مینگرد. عکسهای مرد دستفروش پاساژ پروانه اما عکسهای آرنولد نبودند، عکسهایی از مردمی ساده بودند که آلبومهای خانوادگیشان پس از مرگ وارثی نداشتهاند. تاریخ جامعه ایران را نمایش میدهند؛ مثلا علاقه زنان مدرنشده جوان را به پیرهنهای پیچازی میتوان دید؛ پیراهنهایی که از گل و بلبل نقشی نداشته، با خطهای و نقشهای ضربدری هندسی پر شدهاند.
این زنان، بیشتر در کنار مردانی با کتهای فاستونی و کراواتهای پهن دیده میشوند، حتی مدل موهایشان نیز با مدل مرسوم موی زنان ایرانی متفاوت است؛ مثلا چتریهایی بر پیشانی دارند و چیزی شبیه به تل به موهای خود زدهاند که به نظر میرسد پدیدهای نو باشد. پرسه در همین یکدسته عکس مرد دستفروش اما نشان میدهد مدل محبوب و مرسوم موی زنانِ این عکسها در دهههای ٢٠ و ٣٠ خورشیدی همچون روزگار پیشتر، همان موهای فرق از میانگشوده است که گویی با آغاز ازدواجشان همچون مثل راهی که به سرنوشت پیموده میشد، میگشودند، گاه نیز این دلاکهای حمام بودند که پیش از ازدواج دخترکان با سلام و صلوات فرق سر آنان را میگشودند؛ اصلا فرقهای گشوده در این عکسها، آیینی سنتی و زیبا به نام «فرقبازکنی» را در فرهنگ عامیانه به یاد میآورد. علیرضا لطفی و حسن مسجدی در کتاب «فرهنگواره گرمابه» به این رسم اشاره کردهاند؛ دختر برپایه رسمی عامیانه یک روز پیش از عقدکنان به حمام میرفته و دلاک پس از شستوشو وظیفه داشته است فرق موی او را بکشاید و گیسوانش را ببافد. مادر دختر، پیش از این کار «به دلاک "فرقبازکنی" میداد، "فرقبازکنی" معمولا یک سکه نقره یا طلا بود.
مادر عروس "فرقبازکنی" را روی فرق سر دختر مینهاد و دلاک با شادی آن را برمیداشت و بشکنی میزد و مبارکبادی میگفت و آن را به دو لبش میگرفت تا با دستهای آزاد، فرق عروس را بازکند و گیسش را ببافد، اگر گیسوان دختر، پرپشت بود، دو رجه میبافت یعنی یکی زیر و یکی رو میبافت ... در هنگام فرقبازکنی معمولا آبگیر حمام و برخی دیگر، با ته سطل و دلوچه ضرب میگرفتند و شادمانی مینمودند و مادر دختر، به هریک از آنان انعامی به فراخور میداد».
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
سکوت و زمان