با این همه و هر چند روحیه چاپلوسی و تملق او جاهایی حال خواننده را به هم میزند، اما صادقانه تصور میشود نه به قصد انتفاع شخصی بلکه از سر باور او به توسعه آمرانه و اعتقاد عمیق او به «الملک عقیم» ناشی میشود منتها با همه اینها میداند دوران پادشاهیهای آنگونه رو به پایان است و از شاه میخواهد ولیعهد به گونهای تربیت شود که برای مواجهه با جهان مدرن آینده آماده باشد تا مردم پادشاه را انتخاب کرده باشند نه این که صرفا به ارث برده باشد و از برخی اشارات میتوان حدس زد که بیمیل نبوده قبل از مرگ و پس از رسیدن به سن قانونی سلطنت را به او منتقل کند.
علم را میتوان عقل منفصل شاه از سال ۴۰ به بعد دانست. تا قبل از علم، نخستوزیران همه از شاه، سر بودند. مشهورتر از همه کنایه احمد قوام به محمدرضا شاه از دیداری بود که سالها دست نداده بود و در حضور دیگران گفت: اعلیحضرت ماشاءالله چقدر بزرگ شدهاند!
پس از آن شاه مصمم شد کسانی را به کار گیرد که روی حرف او حرف نزنند. مشورت بدهند، ولی در قبال اتخاذ تصمیم مغایر، موضع نگیرند. البته اگر علم نمیمرد و موفق به سرکوب و مهار انقلاب نمیشد و کشور را هم ترک نمیکرد و به دست انقلابیون میافتاد سرنوشت هویدا زودتر برای او اتفاق میافتاد.شاهِ پس از اسدالله علم با شاهِ قبل از او کاملا متفاوت بود. قدرت تصمیمگیری سریع را از دست داد و بیشتر به انکار واقعیتها روی آورد.
در کنفرانس مطبوعاتی به بهانه سالگرد ۲۸ مرداد در سال ۱۳۵۷ و در هنگامه تظاهرات در شهرهایی، چون اصفهان به صراحت میگوید: «معترضین دو سه نفر بیشتر نیستند» و به جای تلاش برای جلب نیروهای ملی باز به دولت مصدق طعنه میزند.
اما هم او تنها سه ماه بعد پیام فرستاد که «صدای انقلاب شما را شنیدم» و بعد هم تقصیرها را به گردن امیرعباس هویدا (نخستوزیر سالهای ۴۳ تا ۵۶)، نعمتالله نصیری (رئیس ساواک)، داریوش همایون (وزیر پیشین اطلاعات و جهانگردی و قائم مقام حزب رستاخیز) و عبدالعظیم ولیان (نایبالتولیه آستان قدس) انداخت و با دستگیری آنان موافقت کرد یا خود پیشنهاد داد.
اگر علم زنده بود شاه هرگز متنی را که رضا قطبی و بنا به برخی روایتها حسین نصر نوشته بودند نمیخواند و اگر قرار بود متنی را بخواند متنی را میخواند که اسدالله علم نوشته بود و بعید بود در آن لفظ «انقلاب» را به کار برد و چه بسا میگفت «صدای اعتراض شما را شنیدم». هر چند اگر علم زنده و سالم بود نمیدانیم او را هم به زندان میانداخت یا نه تا نشان دهد چقدر جدی است.
مرگ اسدالله علم و خروج امیرعباس هویدا از صحنه شاه را از سه لذت مدام هم محروم کرد: لذت اول همان تفریحاتی بود که علم برای او تدارک میدید و شاه دور از چشم فرح و با همه خجالتی بودن با علم همراه میشد. دوم این این که نخستوزیر (هویدا) و وزیر دربار (علم) مدام او را تملق کنند و یکی خطاب کند «پاترون» به معنی ارباب و دیگری هم امضا کند «غلام خانهزاد». لذت سوم این که هویدا از علم بدگویی میکرد و علم هم از هویدا که در خاطرات او نیز هویداست.
چنان که در آغاز نوشتم بسیاری از واقعیتهای دوره ناصرالدینشاه قاجار و حتی شمار نفوس را از لابهلای خاطرات اعتمادالسلطنه میتوان دریافت و در همین ایام خانهنشینی کرونا دیدم که شرح عشق همزمان ناصرالدینشاه به دو خواهر (عایشه و لیلا) را هم اعتمادالسلطنه آورده و، چون بعدها بر آن میشود این قصه را تکرار کند ناکام میماند و اگر روزنامه یا خاطرات روزانه اعتمادالسلطنه نبود اینها را از کجا میدانستیم؟ (داستانی که اگر به دست سناریونویس سریالهای ترکیه - عِصِت - بیفتد ۴۰۰ قسمت از آن درمیآورد!)
واقعیتهای ۱۱ سال حکومت شاه از ۴۵ تا ۵۶ را نیز در لابهلای خاطرات علم میتوان یافت و هر دو زودتر از مرگ یا سقوط پادشاه درگذشتند. چندان که اعتمادالسلطنه ترور و مرگ ناصرالدینشاه را ندید و خود زودتر رفته بود و علم نیز سرنوشت شاه را که تنها ۹ ماه پس از مرگ او تخت سلطنت را ترک کرد و کمتر از یک ماه پس از آن تخت برافتاد…