اشعار عاشقانه حافظ : دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
شعر عاشقانه کوتاه
محترم دار دلم کاین مگس قند پرستتا هوا خواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حالپادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشقهر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسا بچه باده پرستشادی روی کسی خور که صفایی دارد
هر که در عاشقی قدم نزده استبر دل از خون دیده نم نزده است
او چه داند که چیست حالت عشقکه بر او عشق، تیر غم نزده است
خاقانی
~~~~~✦✦✦~~~~~
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میبایددگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصحنصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزیکه میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش رانمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
شیخ بهایی
~~~~~✦✦✦~~~~~
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کنادبر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشیچون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من
رابعه قزداری
~~~~~✦✦✦~~~~~
تا در ره عشق آشنای تو شدمبا صد غم و درد مبتلای تو شدم
لیلیوش من به حال زارم بنگرمجنون زمانه از برای تو شدم
وحشی بافقی
شعر عاشقانه
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توستای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم
و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم
ای مهربان – پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود
و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشیدتبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرمدر چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنممنتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم
سر رو
شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..از داشتن تو…اشک شوق ریزم
منتظر لحظه ی مقدس که تو را در
اغوش بگیرم
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم
وبا تمام وجود ق
لبم و عشقم را به تو هدیه کنماری من تورا دوست دارموعاشقانه تو را می ستایم
شعر عاشقانه کوتاه زیبا و احساسی فاز دلتنگی
به عاشقان و
معشوقه های شهر بگویید…
دلبری برای یکدیگر را…
بگذارند به وقت تنهاییشان!
خیابان،مترو و تاکسی جای دست کشیدن روی ابرو…
سر روی شانه گذاشتن. و لمس شال و گیسو نیست…
شاید یک نفر چشمانش را بست…
شاید یک نفر خاطرش پر کشید…
شاید یک نفر دلش رفت…
شاید یک نفر دلش تنگ شد
شعر عاشقانه حافظ
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعلزین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبوداین همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که از کوچه
معشوقه ما میگذریبر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوستهر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دلجانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاهبه دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بودنازپرورد وصال است مجو آزارش
اشعار زیبای رمانتیک برای یار
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دلبی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غماین دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دل
رودکی
~~~~~✦✦✦~~~~~
جهان بی عشق سامانی نداردفلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکستکه مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینستتو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
امیرخسرو دهلوی
~~~~~✦✦✦~~~~~
هر شب به تو با عشق و طرب میگذردبر من زغمت به تاب و تب میگذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مراتا صبح ندانی که چه شب میگذرد
هاتف اصفهانی
~~~~~✦✦✦~~~~~
ای ابر چراست روز و شب چشم تو تروی فاخته زار چند نالی به سحر
ای لاله چرا جامه دریدی در براز یار جدایید چو مسعود مگر
مسعود سعد سلمان
~~~~~✦✦✦~~~~~
عشق تو عالم دل جمله به یکبار گرفتبختیار اوست برما که تو را یار گرفت
من اسیر خود واز عشق جهانی بیخودمن درین ظلمت و عالم همه انوار گرفت
سیف فرغانی
اشعار عاشقانه دیوان حافظ
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
خیال روی تو در هر طریق همره ماستنسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنندجمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگویدهزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسدگناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگوفلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب استهمیشه در نظر خاطر مرفه ماست