۲۰-۱۱-۹۳، ۰۵:۰۴ ب.ظ
مصباح قمصری اهل نوآوری و تألیف است، چه تألیف نوشتاری و چه آفرینش ساختاری. بمکمان یکی از اولین ابداعاتی است که نامش با نام او گره خورده است. این موزیسین مدتهاست در جاده موسیقی با فضایی ملانکولیک قدم گذاشته و حالا به دومین ایستگاه از مجموعه سریالی آلبومهایش یعنی «بازگشت به آتش» رسیده است. او پیش از این پروژه موسیقایی «لمس» را با آلبومی به همین نام آغاز کرده بود. خودش درباره این نوع از موسیقی میگوید: «در این شهر، طب پزشکی رواج دارد اما کار من شبیه یک طبیب سنتی دورهگرد است.»
«موسیقی ما» با این نوازنده و آهنگساز گفتگویی انجام داده و در آن پیرامون آلبوم دومش «بازگشت به آتش» و مسیری که در پروژه «لمس» طی میکند، پرسشهایی را مطرح کرده است:
* انتشار آلبومهای متفاوت، این خیال را در ذهن برخی از همیشه منتقدها به وجود میآورد که حتی اگر آلبوم به هدفی که میخواسته رسیده، این توفیق یک تصادف است. با این وجود اما در مورد «لمس» تصادفی در کار نبود. چرا که امروز دومین آلبوم از این پروژه در سکوت منتشر شده است. حالا که در این نقطه ایستادهاید، چه روایتی از این جهان غیرآشنا (حداقل برای مخاطبی که لمس جزو اولین تجربههای شنیداریاش از این جهان بود) دارید؟
«لمس» هنوز منتقدی ندارد. نه رد میشود و نه تأیید. چراکه هنوز خطکشی برایش وجود ندارد. همانطور که قبلاً برایتان مثال زدم، در این شهر طب پزشکی رواج دارد و کسی دربارهی کار یک طبیب سنتی دورهگرد نظری نمیتواند بدهد. دانش جنسهای مختلف دارد. برای مثال ما امروز در موسیقی دکتر و مهندس زیاد داریم که آثار موسیقی کلاسیک را میتوانند از نظر هارمونی و فرم آنالیز کنند. ولی اگر از ایشان مثلاً در مورد علت وجود شایعاتی مبنی بر وجود رموز فراماسونری در «فلوت سحرآمیز» موتسارت بپرسید، هیچ نمیدانند. یا از دکتر-مهندسهای ادبیات امروز بپرسید چرا تمام شعرا از مولانا و حافظ تا گوته و حتی ترانههای نوابغي چون مایکل جکسون در مورد آینه به عنوان منبع الهام و آگاهی به طور رمزآلود سخن میگویند، جوابی ندارند. «در برِ آیینه طوطیصفتام داشتهاند/ آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم» (حافظ). جنس دانش در حال تغییر است و اینگونه نگاه که برای مخاطب ایرانی ناآشناست، نگاه هنرمندان آینده خواهد بود.
* واقعاً بناست پروژه «لمس» به صورت سریالی ادامه پیدا کند؟ اگر پاسخ مثبت است، تکمیل اپیزودهای این سریال بناست چه پایانبندیای داشته باشد؟
به اعتقاد من، تکامل انسان سه بُعد یا مرحله دارد. مرحلهی چهارم معراج یا اشراق است که انسانی که از این سه بگذرد، دیگر کالبد انسانی نخواهد داشت. «لمس» سه قسمت دارد. آلبوم اول فضایی احساسی و غريضي دارد. آلبوم دوم که «بازگشت به آتش» نام دارد فضایی تفکرآمیز و طغیانی را القا میکند. در مرحلهی سوم موسیقی روحانی خواهد بود که مرحلهی مشاهده است.
* شما چه قضاوتی در مورد کسی که صفر تا صد این پروژه را انجام داده، دارید؟ او هنوز دارد تجربه میکند یا دقیقاً به موسیقیای که میخواسته رسیده است؟
مقصدی به نام موسیقی وجود ندارد. هنر مسیري است در راه مقصدی والاتر. در سفر باید به مقصد فکر کرد و از مسیر لذت برد. مسلماً من همواره در حال تجربه کردن هستم، لحظهی رسیدن، مرگ است.
* اگر به مقدمهای که در ابتدای این آلبوم نوشتهاید نگاه کنیم، تفکر ایدئولوژیکی مشاهده میشود. فلسفه پشت این تفکر چیست؟
داستان اسب تروا را حتماً شنیدهاید. لشگری که وقتی دید نمیتواند درون قلعهی دشمن نفوذ کند، درون مجسمهی اسبی غولپیکر پنهان شد و مردم شهر خودشان مجسمه را با جشن به داخل قلعه بردند. این داستان فلسفهي هنر واقعی را از دید من ترسیم میکند.
* درگیری ذهنی و از دست دادن اختیار شنیدن یا نشنیدن. ماجرا از لحظهای که قطعه «آفرینش موهوم» آغاز میشود در میگیرد، اما چرا باید این اتفاق بیفتد؟
این نوع موسیقی خیلی زود ذهن را آرام میکند. مخاطب در حالتی قرار میگيرد که خلسه مصنوعی یا ترنس نام دارد. البته نه کسی را که با گارد وارد این فضا شود.
* این موسیقی درست مثل خواندن یک کتاب سنگین است. شاید حتی فضایی اعتیادآور داشته باشد. از اینکه مخاطب در این فضا گیر کند، ترسی ندارید؟
ما ایرانیها عادت داریم فیلمها را یک بار نگاه میکنیم. اما تا حالا شده از خود بپرسید چرا این فرهنگ رواج دارد؟ علت این است که اگر شما غالب فیلمهای ایرانی را برای بار دوم ببینید، به هیچ لایه پنهانی پی نخواهيد برد و دیگر جذابيتي برای شما ندارند. این یعنی سطحیگرایی. ولی بعضی فیلمها هستند که شما بار اول تنها از تماشای آن لذت میبريد، ولی در درون حس میکنید که باید بار دیگر آن را ببینید تا بیشتر درکاش کنید. این یعنی عمق. برای این حس میکنید سنگین است. ولی این مهم است که هنر عمیق بتواند در همان بار اول علاوه بر لذتی که به شما میدهد، ذهن شما را درگیر خود کند. در غیر اینصورت شما خیلی زود از سالن سینم ا بیرون ميآييد.
* چرا هدف موسیقیتان را بیش از اهدافی چون شادی و غم ترسیم میکنید؟
در مصر باستان انسانها احساساتی داشتند که ما بههیچوجه نمیشناسيمشان؛ برای چیزهایی ربالنوع و بت داشتند که ما بههیچوجه لزوم وجودشان را احساس نمیکنیم. یعنی احساسات انسانی از آن زمان تا به امروز بسیار متغیر بوده. در مقیاس کوچکتر انسان دههی پیش هم نسبت به این دهه تغییراتی داشته و حسها متحول شدهاند. نمیشود با ابزار احساسی ده سال پیش با مخاطب امروزی ارتباط برقرار کرد. من معتقدم که امروز در ایران مخاطب به مراتب از هنرمند جلوتر است. جوان امروز دیگر جنس غم و شادی فیلمفارسی را حس نمیکند.
* چرا از آهنگسازی، تنظیم، نوازندگی تا میکس و... همه را خودتان انجام دادید؟
اگر کسی بخواهد به این پروژه اضافه شود، باید بتواند تفکری بر کار من بیفزاید. چنین کسی را اگر یافتم، حتماً از او درخواست همکاری خواهم کرد.
* چقدر مانده تا این گونه موسیقایی جدی و به تغبیر شما ملانکولیک مخاطبان واقعیاش را در ایران پیدا کند؟
یکی از ترکیبهایی که من بهشدت با آن مشکل دارم ترکیب «موسیقی جدیم است. مگر ما موسیقی شوخی هم داریم؟ موزیسینهای مختلف اهداف مختلف دارند. یکی میخواهد با اساتيدش رقابت کند، دیگری میخواهد خاطرخواه پیدا کند، دیگری پول، دیگری به دنبال فرهنگسازی است و... همه در کار خود جدی هستند، صرفاً اهدافشان متفاوت است. موسیقی جدی ترکیبی است که کسانی که معیاری برای ارجحیت پیدا کردن بر دیگران ندارند از آن استفاده میکنند. در مورد سوالتان باید عرض کنم در حال حاضر مخاطب موسیقی من خیلی بیش از آن چيزي است که قبل از انتشار «لمس» فکرش را میکردم. موسیقی من اگر شایسته باشد، در آینده دیده خواهد شد و اگر نباشد، به حق محو خواهد شد.
* در حال حاضر برنامههای دیگری غیر از کار بر روی ساختههایتان انجام میدهید؟
تا حد امکان سعی میکنم کمتر با دیگران کار کنم و به زندگی آرام خودم بپردازم. زندگی کمحاشیه را بسیار دوست دارم. آخر هفتهها هم با دوستانم مسابقهی بولینگ يا تیراندازی میگذاريم. مطالعه کتب مقدس مثل تورات، انجیل و قرآن هم به من آرامش زیادی میدهد.
منبع:
موسیقی ما