امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بازیگران درخشان تاریخ [color=#ff0000]سینم[/color] ا: مارلون براندو
#1
مارلون براندو جی. آر.، زاده 3 آوریل 1924 و درگذشته به تاریخ 1 جولای 2004، بازیگر و کارگردان آمریکایی بود که بیش از هر بازیگر دیگری در تاریخ سینم ا، رئالیسم را وارد بازیگری سینم ا نمود و پیش‌کسوت سبک معروف «متد اکتینگ» بود.


برترین ها - ترجمه از سولماز محمودی: مارلون براندو جی. آر.، زاده 3 آوریل 1924 و درگذشته به تاریخ 1 جولای 2004، بازیگر و کارگردان آمریکایی بود که بیش از هر بازیگر دیگری در تاریخ سینم ا، رئالیسم را وارد بازیگری سینم ا نمود و پیش‌کسوت سبک معروف «متد اکتینگ» بود که بلافاصله پس از او بازیگرانی مانند جیمز دین و مونتگومری کلیفت و سالها بعد پل نیومن، داستین هافمن، آل پاچینو و رابرت دنیرو این سبک را در سینم ای آمریکا تثبیت کردند. براندو سیستم بازیگری استانیسلاوسکی را با آموزش دیدن نزد استلا ادلر در دهه چهل، بیش از پیش محبوب کرد.
 
[عکس: 1555423_290.jpg]
وی یکی از بزرگترین، بانفوذترین و درخشان ترین هنرپیشه های تمام ادوار محسوب می شود و بیشتر به خاطر بازی در نقش تری مالوی در فیلم «در بارانداز» (1954) که برای آن برنده جایزه اسکار شد و نقش دُن ویتو کورلئونه در فیلم جاویدان «پدرخوانده» (1972) مشهور است. وی به خاطر نقش آفرینی در فیلم های دیگری همچون «اتوبوسی به نام هوس » (1951)، «زنده باد زاپاتا!» (1952)، «جولیوس سزار» (1953)، «وحشی» (1953)، «مردها و عروسک ها» (1955)، «سایونارا» (1957)، «آخرین تانگو در پاریس» (1972) و «اینک آخرالزمان» (1979) شهرت دارد. براندو در بسیاری از حوزه ها فعال بود و به خصوص برای جنبش حقوق مدنی و جنبش های مختلف مربوط به بومی های آمریکایی (سرخپوستان) فعالیت می کرد.
موسسه فیلم آمریکا، براندو را چهارمین بازیگر درخشان و بزرگ تاریخ سینم ا در میان ستاره هایی که اولین نقش آفرینی سینم ایی شان در سال 1950 یا قبل از آن بوده، نامیده است. وی یکی از چهار بازیگر حرفه ای (در کنار چارلی چاپلین، رونالد ریگان و مریلین مونرو) است که در سال 1999 از سوی مجله تایم به عنوان یکی از صد انسان مهم قرن از او یاد شده است. وی در جولای 2004 در سن 80 سالگی در اثر نارسایی تنفسی از دنیا رفت.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
مارلون براندو جونیور، در روز سوم آوریل ۱۹۲۴ در اوماهای نبراسکا چشم به جهان گشود، مادرش، دوروتی جولیا، بازیگر تئاتر بود و پدرش، مارلون براندو سینیور، در تولید مواد شیمیایی فعالیت داشت. وی دو خواهر بزرگتر به نام های جاسلین و فرانسیس داشت. نیاکانش از تبار آلمانی، هلندی، انگلیسی و ایرلندی بودند. یکی از نیاکانش به نام ویلهلم براندو اوایل قرن هجدهم از آلمان به نیویورک مهاجرت کرد. براندو به عنوان یک مسیحی بزرگ شد.
 
مادرش که دودی به او می گفتند، فردی غیرعادی در زمان خودش بود: سیـ ـگار می کشید، شلوار می پوشید و رانندگی می کرد. او که بازیگر و گرداننده تئاتر بود، به هنری فوندا کمک کرد تا بازیگر شود. ولی خودش الکل مصرف می کرد و اغلب شوهرش او را در شیکاگو شب های دیروقت به خانه می آورد.
 
براندو در اتوبیوگرافی اش «آوازهایی که مادرم به من آموخت»، زمانی که از مادرش می نویسد، اظهار ناراحتی می کند: «نگرانی که می خوارگی وی ایجاد می کرد، این بود که او مست شدن را به مراقبت از ما ترجیح می داد.» دودی و پدر براندو سرانجام به "الکلی های گمنام" (سازمان ترک الکل) پیوستند. براندو نسبت به پدرش کینۀ بیشتری در دل داشت، او می گوید: «من هم اسم او بودم، اما هیچ کدام از کار های من او را خوشحال نمی کرد و برایش جالب نبود. او از این که به من بگوید نمی توانم هیچ کاری را درست انجام دهم، لذت می برد. عادت داشت به من بگوید که به هیچ جایی نخواهم رسید.»
والدین او، زمانی که کار پدرش به شیکاگو منتقل شد، به اوانستون ایلینوی رفتند، اما زمانی که براندو 11 ساله بود، از هم جدا شدند. مادرش سه فرزند خود را به سانتا آنای کالیفرنیا برد و در آنجا بچه ها با مادرشان زندگی کردند. در 1937، والدین براندو با هم آشتی کردند و با هم به لیبرتی ویل ایلینوی، شهر کوچکی در شمال شیکاگو، نقل مکان کردند. او در سال 1939 و 1941، به عنوان راهنما در تنها سالن سینم ای آن شهر، به نام لیبرتی، کار می کرد.
براندو، که نام مستعارش در کودکی "باد" بود، از جوانی مقلد بود. او توانایی را در خود پرورش داد که بر اساس آن، حرکات و حالت های همبازی هایش را در ذهن خود ثبت می کرد و آن حرکات را، در حالی که شخصیت آنها را به خود می گرفت، به طرزی تماشایی نمایش می داد. او به والی کاکس، پسری در همسایگی شان، معرفی شد و آن دو تا زمان مرگ کاکس در 1973، نزدیک ترین دوست یکدیگر بودند. در فیلم زندگینامه ای تی سی ام، «براندو، مستند»، دوست دوران کودکی براندو به نام جورج انگلاند به یاد می آورد که تقلید صدای گاوها و اسب های مزرعۀ خانوادگی برای پرت کردن حواس مادرش از نوشیدن الکل، اولین کار بازیگری براندو بود.
خواهرش جاسلین اولین کسی بود که با تحصیل در آکادمی هنرهای دراماتیک آمریکا در نیویورک، حرفۀ بازیگری را دنبال کرد. او در برادوی و سپس در سینم ا و تلویزیون ظاهر شد. خواهر دیگرش فرانسیس دانشگاه کالیفرنیا را برای تحصیل در نیویورک ترک کرد. براندو یک سال در مدرسه در جا زده و بعد به خاطر موتورسواری در راهرو های مدرسه از دبیرستان لیبرتی ویل اخراج شد.
 
[عکس: 1555424_342.jpg]
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
او به آکادمی نظامی شاتک فرستاده شد، جایی که پدرش نیز قبلاً در آن جا تحصیل کرده بود. براندو در تئاتر مهارت یافت و در مدرسه خوب عمل کرد. در سال آخر (1943)، به خاطر نافرمانی از سرهنگ ارتشی مأمور سرکشی به مانورها، عفو مشروط گرفت. او در اتاقش توقیف شد، اما مخفیانه به شهر فرار کرد و بعد دستگیر شد. دانشکده تصمیم گرفت او را اخراج کند، اما دانشجویان که فکر می کردند که اخراج تنبیه خیلی شدیدی است، از او حمایت کردند. سال بعد، او را دوباره به مدرسه فرا خواندند، اما او تصمیم گرفت دبیرستان را رها کند.
در تابستان، به کار حفر گودال که پدرش برایش دست و پا کرده بود، پرداخت. او سعی کرد وارد ارتش شود، اما در معاینات جسمی مشخص شد که مصدومیت او در فوتبال در شاتک زانوی او را معیوب کرده است. در دسته بندی 4-F (ثبت نام کننده برای خدمت نظامی پذیرفته نیست) قرار گرفت و به ارتش راه نیافت.
براندو تصمیم گرفت به دنبال خواهرانش، به نیویورک برود و در مدرسۀ حرفه ای آمریکا در شاخۀ تئاتر، بخشی از کارگاه آموزشی نمایش در دانشگاه خصوصی نیو اسکول، زیر نظر اروین پیسکاتور، کارگردان تأثیرگذار آلمانی، تحصیل کند. در مستندی ساختۀ 1988، به نام «مارلون براندو: یک وحشی»، خواهر براندو یعنی جاسلین به یاد می آورد: «او در تئاتری مدرسه ای شرکت داشت و از آن لذت برد ... بنابراین تصمیم گرفت به نیویورک برود و بازیگری بخواند، چون تنها چیزی بود که از آن لذت برده بود. در آن زمان 18 ساله بود.» در برنامۀ «بیوگرافی» از شبکۀ اِی اند ای، در قسمت مربوط به براندو، جورج انگلاند گفت که براندو در نیویورک به سمت بازیگری کشیده شد، چون در آنجا پذیرفته شده بود. از او انتقاد نمی شد. اولین بار در زندگی اش بود که چیزهای خوبی دربارۀ خودش می شنید.
براندو شاگرد مشتاق و طرفدار استلا ادلر بود که شیوه های سیستم استانیسلاوسکی را از وی آموخت. این شیوه بازیگر را تشویق می کرد هر دو جنبۀ درونی و بیرونی را استخراج کند تا به شخصیت تصویر شده عینیت کامل ببخشد. بینش قابل توجه و حس واقع گرایی براندو از همان ابتدا آشکار بود. ادلر به یاد می آورد که زمان آموزش به براندو، از شاگردانش خواسته بود نقش مرغ را بازی کنند، و سپس اضافه کرده بود که یک بمب هسته ای در حال افتادن روی آنها است. بیشتر شاگردان قد قد کنان و وحشیانه به این طرف و آن طرف فرار کردند، اما براندو آرام نشست و وانمود کرد که در حال تخم گذاشتن است. وقتی ادلر از براندو پرسید چرا این راه را انتخاب کردی، او گفت: «من مرغم، چه می دانم بمب چیست؟» با آنکه همه او را بازیگر متد می دانستند، وی موافق نبود. او ادعا کرد که از آموزش های لی استراسبرگ بیزار است:
«بعد از این که تا اندازه ای به موفقیت رسیدم، لی استراسبرک سعی کرد ادعا کند بازیگری را او به من آموخته است. او هرگز چیزی به من نیاموخت. ... او مرد جاه طلب و خودخواهی بود که از کسانی که در کلاس های اکتورز استودیو شرکت می کردند بهره کشی می کرد و سعی می کرد خود را در بازیگری مثل یک پیشگو و راهنمای مذهبی نشان دهد. بعضی ها او را می پرستیدند، ولی من هرگز نفهمیدم چرا. من بعضی وقت ها، صبح های شنبه که الیا کازان درس می داد به اکتورز استودیو می رفتم، دختر های زیبای زیادی هم آنجا بودند، اما استراسبرگ هرگز به من درس بازیگری نداد. استلا (ادلر) این کار را کرد و بعد ها هم کازان.»
مارلون براندو اولین کسی بود که شیوه ای طبیعی وارد بازیگری کرد. به گفتۀ داستین هافمن در کلاس آموزشی آنلاینش، براندو عادت داشت با فیلمبردارها و همکاران بازیگرش در مورد تعطیلات آخر هفته حرف بزند، حتی بعد از این که کارگردان دستور حرکت می داد. به محض این که براندو احساس می کرد می تواند دیالوگش را به همان اندازۀ گفتگوها، طبیعی ادا کند، شروع به گفتن دیالوگ می کرد. او در مستند «به من گوش کن براندو» (2015) می گوید قبل از آن بازیگران مثل غلات صبحانه بودند. او آنها را قابل پیش بینی می نامید. شاید منتقدها بعدها می گفتند این براندو بود که پیچیده بود، اما بازیگرانی که روبروی او بازی کرده اند می گویند این فقط بخشی از روش او بود.
براندو از مهارت های شیوۀ استانیسلاوسکی در اولین نقش هایش در تئاترهای تابستانی در سِیویل نیویورک، در لانگ آیلند استفاده کرد. او در نمایش های کمی که حضور داشت، الگویی از رفتار دمدمی مزاج و نافرمان ایجاد کرد. رفتار او باعث شد او را از گروه بازیگران نمایش نیو اسکول در سیویل بیرون بیاندازند، اما خیلی زود بعد از آن در نمایشی محلی در همان جا کشف شد. سپس، در 1944، با بازی در درام تلخ و شیرین «به یاد می آورم مادر»، در نقش پسر میدی کریستیانس، به برادوی راه یافت. لانت ها از براندو خواستند در نمایش «ای معشوقۀ من» نقش پسر آلفرد لانت را بازی کند و حتی لانت در تمرین ها او را راهنمایی می کرد، اما خوانش براندو در طول تمرین به قدی بی قاعده بود که آنها نتوانستند او را استخدام کنند. منتقدان درام نیویورک او را به خاطر بازی در نقش یک کهنه سرباز مضطرب در «کافه تراکلاین»، "امیدبخش ترین بازیگر جوان" نامیدند، هر چند این نمایش از نظر تجاری شکست خورد.
در 1946، با رد دستمزد های بالاتر از نرخ انجمن صنف بازیگران تئاتر، در برادوی در نقش قهرمانی جوان در درام سیاسی «پرچمی متولد می شود» ظاهر شد. در همان سال، در کنار کاترین کورنل در اجرای دوبارۀ «کاندیدا»، یکی از نقش های مهم او، نقش مارچبنکس را بازی کرد. کورنل او را در اجرای «آنتیگونه» اثر ژان آنویی نیز برای نقش پیام رسان انتخاب کرد. همچنین او این بخت را داشت که یکی از شخصیت های اصلی اولین اجرای «مرد یخین می آید» نوشتۀ یوجین اونیل را بازی کند، اما بعد از این که هنگام خواندن این نمایشنامۀ حجیم خوابش برد و آن را "نوشته ای بی مهارت با ساختاری ضعیف" توصیف کرد، نقش را رها کرد.
در سال 1945، مشاور براندو به او پیشنهاد داد نقش مقابل تلولا بنکهِد را در «عقاب دو سر دارد» به تهیه کنندگی جک ویلسون، بازی کند. بنکهد نقش بلانش دوبوآ را در «اتوبوسی به نام هوس » رد کرده بود، ویلیامز این نقش را برای او نوشته بود تا نمایش را در فصل 1946-1947 به تور ببرد. بنکهد، با وجود این که (مانند بیشتر پیشکسوتان برادوی) متد اکتینگ را تحقیر می کرد، پتانسیل براندو را تشخیص داد و موافقت کرد که او را دعوت به کار کند، حتی اگر در تمرین ها ضعیف عمل می کرد. آن دو در تور قبل از برادوی به شدت با هم اختلاف پیدا کردند، زیرا او براندو را یاد مادرش می انداخت، هم سن او بود و مشکل الکل نیز داشت.
ویلسون رفتار براندو را بسیار تحمل می کرد، اما زمانی که در تمرین لباس کمی قبل از افتتاح نمایش در 28 نوامبر 1946، براندو زیر لبی حرف می زد، ویلسون طاقتش تمام شد. او فریاد زد: «برای من مهم نیست مادربزرگ تو و آن متد مزخرف چه کار کرده، می خواهم بدانم تو می خواهی چکار کنی!» براندو در مقابل صدایش را بالا برد و با قدرت و اشتیاقی عالی بازی کرد. یکی از بازیگران به یاد می آورد که: «حیرت آور بود. همه او را در آغوش گرفتند و بوسیدند. او قدم زنان به پشت صحنه آمد و به من گفت تا نعره نکشی، فکر می کنند نمی توانی بازی کنی.»
اما منتقدان به آن مهربانی نبودند. منتقدی که بر اجرای او در افتتاح نمایش نقد نوشته بود، عقیده داشت که براندو «هنوز در حال ساختن شخصیت خود است، اما در حال حاضر در بیان آن موفق نیست.» منتقدی از بوستون دربارۀ صحنۀ طولانی مرگ او گفت: «براندو شبیه ماشینی است که در مرکز منهتن دنبال جای پارک می گردد.» او در اجراهای بعدی نقدهای بهتری دریافت کرد، آما آنچه که همکاران او به یاد آوردند، اشاره های گاه به گاه به استعداد او بود که در آینده ممکن بود آشکار شود. بنکهد در مصاحبه ای در 1962 اعتراف کرد: «چند بار پیش آمد که او واقعاً باشکوه بود. او بازیگر جوان ماهری بود، اما فقط زمانی که می خواست. بیشتر وقت ها من حتی صدای او را روی صحنه نمی شنیدم.»
براندو با حالت ها و رفتارهای عجیب در صحنه، بی علاقگی خود را به نمایش نشان می داد. مشاور صحنۀ بنکهد اظهار کرد: «او هر کاری را در دنیا امتحان کرد تا کارهای او (بنکهد) را خراب کند. تقریباً او را دیوانه کرد: خودش را می خاراند، دست توی دماغش می کرد، همه کار می کرد.» بعد از چند هفته که در راه گذراندند، به بوستون رسیدند و در آن زمان بود که بنکهد حاضر بود او را اخراج کند. این کار یکی از بزرگ ترین موهبت های حرفۀ او به شمار می رود، چون او را آزاد کرد تا نقش استنلی کووالسکی را در «اتوبوسی به نام هوس » نوشتۀ تنسی ویلیامز، به کارگردانی الیا کازان بازی کند. بنکهد او را برای نقش استنلی به ویلیامز توصیه کرد، چون فکر می کرد برای این نقش کاملاً مناسب است.
پییرپونت می نویسد جان گارفیلد اولین انتخاب برای این نقش بود، اما "خواسته های ناممکنی داشت." این تصمیم کازان بود که عقب نشینی کند و براندوی بسیار کم تجربه تر (و از نظر تکنیکی بسیار جوان تر برای این نقش) را انتخاب کند. ویلیامز در نامه ای به تاریخ 29 آگوست 1947، به مشاور خود آدری وود می گوید: «قبل از این به فکرم نرسیده بود انتخاب یک بازیگر خیلی جوان برای این نقش، چه ارزش فوق العاده ای ممکن است داشته باشد. این باعث انسانی شدن شخصیت استنلی می شود، به طوری که بیشتر به بی رحمی و بی عاطفگی جوانی می پردازد تا به یک پیرمرد سنگدل... این ارزش جدید از خوانش براندو بر آمد که بهترین خوانشی بود که تا به حال شنیده ام.»
 
[عکس: 1555421_860.jpg]
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
براندو شخصیت بوکسوری به نام راکی گرازیانو، که او را در یک باشگاه محلی دیده بود، را مبنای بازی اش در نقش کووالسکی قرار داد. گرازیانو نمی دانست براندو کیست، اما با بلیط هایی که این بازیگر جوان برایش تهیه کرده بود، در سالن تئاتر حاضر شد. او گفته: «پرده بالا رفت و روی صحنه آن پسر عوضی هم باشگاهی ام را دیدم که داشت نقش مرا بازی می کرد.»
اولین نقش سینم ایی براندو یک کهنه سرباز نیمه فلج آزرده در فیلم «مردان» (1950) بود. او یک ماه در بیمارستان ارتشی در ون نایز خوابید تا برای نقش آماده شود. در سال 1951، نقش استنلی کووالسکی را در نسخل سینم ایی «اتوبوسی به نام هوس » تکرار کرد. این نقش یکی از بزرگ ترین نقش آفرینی های براندو محسوب می شود. این نقش اولین نامزدی جایزۀ اسکار بهترین بازیگر را برای وی به دنبال داشت.
او سال پس از آن نیز برای فیلم «زنده باد زاپاتا!» (1952)، روایتی تخیلی از زندگی امیلیانو زاپاتا، انقلابی مکزیکی، نامزد اسکار شد. این فیلم به کارگردانی الیا کازان و بازی آنتونی کوئین، زندگی دهقانی، به قدرت رسیدن زاپاتا در ابتدای قرن بیستم و مرگ او را بازگو می کرد. براندو برای آمادگی خود در ایفای این نقش به مکزیک و شهر زادگاه زاپاتا رفت تا در آنجا نحوۀ صحبت کردن مردم، رفتار و حرکات آنها را مطالعه کند. اغلب منتقدها بیشتر به بازیگر پرداختند تا به فیلم، و تایم و نیوزویک نقدهای ستایش آمیزی منتشر کردند.
فیلم بعدی براندو، «جولیوس سزار» (1953)، نقدهای بسیار خوبی دریافت کرد. وی در این فیلم نقش مارک آنتونی را بازی می کرد. در حالی که بیشتر افراد استعداد براندو را به رسمیت شناختند، برخی منتقدان عقیده داشتند او زیر لبی صحبت می کند و بسیاری نیز در مورد چشم انداز موفقیت وی مردد باقی ماندند. براندو در این فیلم به کارگردانی جوزف ال. منکییویچ و در کنار بازیگر انگلیسی تئاتر، جان گیلگود، بازی تأثیرگذاری از خود نشان داد، به ویژه در صحنۀ مربوط به سخنرانی مارک آنتونی. گیلگود به اندازه ای متأثر شده بود که به براندو پیشنهاد داد یک فصل کامل در تئاتر همرسمیث کار کند، اما وی نپذیرفت.
در سال 1953، براندو در «وحشی» نیز بازی کرد و در آن سوار موتور خودش، ترایمف تاندربرد 6T می شد. به دلیل خشونت های بی دلیلی که در فیلم مشاهده می شد، در آن زمان از این فیلم انتقاد شد؛ تایم نوشت: «فیلم در روشنگری در مورد مشکلات عمومی تأثیری ندارد، بلکه فقط باعث آزاد شدن آدرنالین در رگ های تماشاگران می شود.» براندو با لسلو بندِک، کارگردان مجار فیلم موافق نبود و با همبازی اش، لی ماروین، کنار نمی آمد.
در برابر سرگشتگی براندو، این فیلم الهامبخش سرکشی نوجوانان بود و او را به الگویی برای نسل در حال پیدایش راک اند رول و ستاره هایی مانند جیمز دین و الویس پریسلی تبدیل کرد. بعد از نمایش این فیلم، فروش کت های چرمی و شلوار های جین آبی به سرعت بالا رفت. مدتی بعد در همان سال، براندو در نمایش «اسلحه ها و مرد» نوشتۀ جورج برنارد شا، به کارگردانی لی فولک بازی کرد. فولک با غرور به مردم می گفت که براندو یک پیشنهاد 10000 دلار در هفته را رد کرده تا با 500 دلار در هفته، در نمایش او در بوستون بازی کند. این آخرین بار بود که او در تئاتر روی صحنه رفت.
در 1954، براندو در درام جنایی «در بارانداز»، دربارۀ خشونت اتحادیه ای و فساد در میان کارگران لنگرگاه، بازی کرد. کارگردان فیلم الیا کازان و نویسندۀ آن باد شولبرگ بود و بازیگرانی مثل کارل مالدن، لی جی. کاب، راد استایگر و ایوا مری سینت در آن حضور داشتند. براندو برای بازی در نقش یک کارگر ایرلندی آمریکایی بارانداز به نام تری مالوی در این فیلم برندۀ اسکار شد. نقش آفرینی او، با تأثیر از تفاهمش با ایوا مری سینت و کارگردانی کازان، به عنوان یک شاهکار ستایش شد.
«در بارانداز» به محض نمایش، نقدهای مساعدی از منتقدان دریافت کرد و با به دست آوردن حدود 4.2 میلیون دلار از گیشۀ آمریکای شمالی، موفقیتی تجاری رقم زد. براندو در «دزیره» (1954) نقش ناپلئون را بازی کرد. به گفتۀ همبازی اش جین سیمونز، قرارداد براندو او را مجبور به بازی در این فیلم کرد. او برای این نقش خیلی کم تلاش می کرد و می گفت که فیلمنامه را دوست ندارد و بعد هم کل فیلم را "سطحی و ملال انگیز" خواند. او مخصوصاً کارگردان فیلم، هنری کستر را تحقیر می کرد. براندو و سیمونز یک بار دیگر در اقتباس سینم ایی از نمایش موزیکال «مردان و عروسک ها» (1955) به هم پیوستند. این فیلم اولین و آخرین کار موزیکال براندو بود.
در سال 1956، در «چایخانۀ ماه اوت»، نقش ساکینی، مترجم زبان ژاپنی ارتش آمریکا در ژاپن پس از جنگ، را بازی کرد. در «سایونارا» (1957) در نقش افسر نیروی هوایی آمریکا ظاهر شد. این فیلم به خاطر بحث آشکار دربارۀ ازدواج بین نژادی بحث انگیز بود، اما با دریافت 10 نامزدی جایزۀ اسکار، از جمله نامزدی براندو برای بهترین بازیگر مرد، موفقیت بزرگی کسب کرد. در نهایت فیلم موفق شد 4 اسکار دریافت کند. وی با شراکت پارامونت، شرکت فیلمسازی خود را با نام پنبیکر تأسیس کرد و هدف آن را تولید فیلم هایی اعلام کرد که حاوی «ارزش اجتماعی باشند که باعث بهبود دنیا شوند.» نام شرکت به افتخار مادرش انتخاب شد که در سال 1954 درگذشته بود.
در سال 1958، در «شیرهای جوان» بازی کرد؛ او برای این نقش موهایش را بلوند کرد و لهجۀ آلمانی را تقلید کردکه بعدها اقرار کرد که متقاعد کننده نبوده است. این فیلم بر اساس رمان اروین شا ساخته شد و بازی یراندو در نقش کریسشن دیستل برای آن زمان بحث انگیز بود. این تنها بازی براندو در فیلمی بود که دوست و رقیب او، مونتگمری کلیفت، در آن حضور داشت (هر چند آنها هیچ صحنۀ مشترکی با هم نداشتند). وی در پایان دهه در «فراری» (1960) در مقابل آنا مانیانی ظاهر شد. فیلم بر اساس نمایشنامۀ دیگریی از تنسی ویلیامز ساخته شد اما در واقع به موفقیت «اتوبوسی به نام هوس » نبود.
براندو در سال 1961، کار کارگردانی را با وسترن «سرباز های یک چشم» آغاز کرد. این فیلم را در اصل استنلی کوبریک کارگردانی می کرد، اما خیلی زود از این کار اخراج شد. بعد از آن، پارامونت براندو را کارگردان فیلم کرد. او نقش شخصیت اول ریو را بازی می کرد و کارل مالدن نقش دَد لانگورث را بر عهده داشت. تمایل براندو به برداشت های زیاد و شخصیت سازی اش در مقام بازیگری بر کارگردانی او تأثیر گذاشت و فیلم خیلی زود از بودجه اش فراتر رفت. پارامونت انتظار داشت فیلم سه ماهه تمام شود، اما فیلمبرداری به شش ماه و هزینه به بیش از شش میلیون دلار افزایش یافت. بی تجربگی براندو در تدوین فیلم نیز پس تولید را به تأخیر انداخت و در نهایت، پارامونت کنترل فیلم را بر عهده گرفت. «سرباز های یک چشم» نقد های ضعیفی از منتقدان دریافت کرد و در گیشه نیز شکست خورد.
 
[عکس: 1555436_681.jpg]
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
تنفر شدید براندو از صنعت فیلمسازی، بنا به گفته ها، در زمان بازی در فیلم بعدی اش، بازسازی کمپانی ام جی ام از «شورش در کشتی بونتی» به نهایت رسید. این بازیگر متهم به خرابکاری عمدی در همۀ جنبه های تولید فیلم شد. این فیلم تقریباً ام جی ام را واژگون کرد. با آنکه در واقع، دلایل دیگری غیر از رفتار براندو مانع راه این پروژه شده بود، این اتهامات تا مدتها همراه براندو بود و باعث شد استودیوها از شهرت پر دردسر او بترسند. منتقدان نیز شروع به توجه کردن به بالا و پایین رفتن وزن او کردند.
براندو که سرگرم زندگی خصوصی خود بود و از حرفۀ خود ناامید شده بود، کم کم بازیگری را وسیله ای برای اهداف مالی خود می دید. او که قبلاً با استودیوهای فیلمسازی قرارداد های کوتاه مدت می بست، در 1961، یک قرارداد برای 5 فیلم با استودیوی یونیورسال بست. «آمریکایی زشت» (1963) اولین این فیلم ها بود. این فیلم که در آن خواهر براندو، جاسلین نیز حضور داشت، به طور منصفانه ای مثبت ارزیابی شد، اما در گیشه شکست خورد. تمام فیلم های دیگر براندو در یونیورسال در این دوره، «داستان ساعت خواب» (1964)، «آپالوزا» (1966)، «کنتسی در هنگ کنگ» (1967) و «شب روز بعد» (1969)، شکست های تجاری و انتقادی بودند. به ویژه «کنتسی از هنگ کنگ» براندو را که مشتاق کار کردن با یکی از قهرمان هایش، چارلی چاپلین کارگردان بود، ناامید کرد.
با این که براندو در سال های 1960، بیشتر جذابیت انتقادی و تجاری خود را از دست داد، هنوز هم نقش های به یاد ماندنی می آفرید. «تعقیب» (1966) و «انعکاس در چشمان طلایی» (1967) فیلم هایی بودند که نقد های مثبتی دریافت کردند. وی «بسوزان!» (1969) را فیلم مورد علاقۀ خود نامیده است. او یک فصل تمام را در زندگینامۀ خود به این فیلم پرداخته و کارگردان آن، ژیللو پونته کوروو را در کنار کازان و برناردو برتولوچی، بهترین کارگردانی می داند که تا آن زمان با او کار کرده است. منتقدان از این فیلم که به طور بی قاعده ای بر اساس وقایع تاریخی گوادلوپ ساخته شده، خصمانه استقبال کردند.
بازی براندو در نقش دُن ویتو کورلئونه در «پدر خوانده»، اقتباس فرانسیس فورد کوپولا از رمان پرفروش سال 1969 نوشتۀ ماریو پوزو، نقطۀ عطفی در حرفۀ او بود که وی را به جمع ده بازیگر برتر بازگرداند و دومین اسکار بهترین بازیگر را برایش رقم زد.
کوپولا برای این نقش فهرستی از بازیگران آمریکایی ایتالیایی تهیه کرده بود. اما در نهایت به این نتیجه رسید که بهتر است به بهترین بازیگر دنیا فکر کند. بنابراین به نام لارنس الیویه و براندو رسید که بزرگ ترین بازیگران آن دوران بودند. کوپولا و رابرت ایوانز، تهیه کنندۀ پارامونت، براندو را انتخاب کردند. اما پارامونت به خاطر شهرت براندو در پر دردسر بودن و شکست های وی در گیشه، مخالف بود. سرانجام بعد از کشمکش های زیاد، پارامونت با چند شرط با انتخاب براندو موافقت کرد.
منتقدان بر بازی براندو نقدهای درخشانی نوشتند. او برندۀ اسکار بهترین بازیگر مرد شد، اما جایزه را رد کرد و به این ترتیب (بعد از جورج سی. اسکات) دومین بازیگری بود که جایزۀ بهترین بازیگر را قبول نکرد. او مراسم را تحریم کرد، و در عوض یک فعال حقوق بومیان آمریکا به نام ساچین لیتل فدر را که در لباس کامل آپاچی برای بیان دلایل خود فرستاد. این دلایل بر مخالفت او با طرز نمایش دادن سرخپوستان آمریکایی در هالیوود و تلویزیون، استوار بود.
این بازیگر در ادامه در فیلم «آخرین تانگو در پاریس» (19722) در مقابل ماریا اشنایدر ظاهر شد. این فیلم بحث انگیز موفقیت بزرگی به دست آورد و براندو برای آخرین بار در فهرست 10 بازیگر برتر گیشه قرار گرفت. اعضای هیأت انتخاب آکامی باز هم براندو را نامزد دریافت جایزۀ بهترین بازیگر کردند که این هفتمین نامزدی وی بود. با این که او برندۀ جایزۀ انجمن منتقدان نیویورک در 1973 شد، در مراسم حاضر نشد و نماینده ای هم برای دریافت جایزه اعزام نکرد.
در سال 1976، براندو به همراه دوستش جک نیکولسون در «آب بندهای میسوری» به کارگردانی آرتور پن ظاهر شد. در 1977، با بازی در نقش جورج لینکلن راکول در سریال کوتاه «ریشه ها: نسل های آینده»، حضوری کوتاه در تلویزیون داشت. در 1978، در فیلم «سوپرمن» نقش پدر سوپرمن را بازی کرد. وی در فیلم حماسی فرانسیس فورد کوپولا در مورد جنگ ویتنام، «اینک آخرالزمان»، نقش کلنل والتر ای. کرتز را بر عهده گرفت. او نقش یک افسر ویژۀ نیروهای ویژه ارتش ایالات متحده، با مدال های فراوان، را به عهده دارد که در حین انجام عملیات خود در کامبوج از دین خود بر می گردد و پس از آن از سوی ارتش ایالات متحده به اندازۀ ویتنامی ها، تهدید می شود. فیلم، و همینطور بازی براندو، به محض اکران تحسین منتقدان را بر انگیخت.
براندو بعد از حضور در «فرمول» (1980)، در نقش آدام استیفل سرمایه دار نفت، که نقدهای ضعیفی دریافت کرد، کناره گیری خود را از بازیگری اعلام کرد. بااین حال، در سال 1989، با فیلم «فصل سفید خشک»، بر اساس رمان ضد آپارتاید آندره برینک، به سینم ا بازگشت. وی برای این فیلم ستایش شد و نامزدی جایزۀ اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد را به دست آورد و همچنین برندۀ بهترین بازیگر جشنوارۀ فیلم توکیو شد. وی همچنین در کنار دوست خود، جانی دپ، در «دن خوان دی مارکو» (1995) و فیلم بحث انگیز دپ با نام «شجاع» (1997) حضور یافت. کارهای بعدی، از جمله «کریستف کلمب: اکتشاف» (1992)، «جزیرۀ دکتر مورو» (1996) و «پول آزاد» (1998)، بدترین نقدهای دوران حرفه ای او را به دنبال داشتند. اما، آخرین فیلم کامل شدۀ او، «امتیاز» (2001)، در کل خوب ارزیابی شد. او در این فیلم با رابرت دنیرو همبازی بود.
 
[عکس: 1555415_520.jpg]
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
بدنامی، زندگی خانوادگی آشفته و چاقی بیش از حد براندو بیش از حرفه اش در آخرین سال های زندگی، جلب توجه می کرد. او در اواسط دهۀ 1990، 140 کیلو وزن داشت و به دیابت نوع 2 مبتلا بود. در آوریل 2001، وی به دلیل سینه پهلو در بیمارستان بستری شد. در سال 2004، با کارگردان تونسی رضا الباهی قراردادی امضا کرد و پیش تولید پروژه ای را که قرار بود «براندو و براندو» نام گیرد، آغاز کرد.
تا یک هفته قبل از مرگ، او روی فیلمنامه ای که پیش بینی می شد ژوئیه یا اوت 2004، شروع شود، کار کرد. تولید کار به دلیل مرگ براندو در ژوئیۀ 2004، متوقف شد و الباهی اعلام کرد که کار را به احترام وی و با عنوان جدید «شهروند براندو» ادامه خواهد داد. براندو در 1 ژوئیۀ 2004، در اثر مشکل تنفسی ناشی از فیبروز ریوی و نارسایی احتقانی قلب درگذشت. او از ضعف بینایی حاصل از دیابت و سرطان کبد نیز رنج می برد. پیکر براندو سوزانده شد و خاکسترش در کنار خاکستر دوست دوران کودکی اش، والی کاکس (بازیگر و کمدین)، و دوست نزدیک دیگرش، سم گیلمن، قسمتی در تاهیتی و قسمتی نیز در درۀ مرگ افشانده شد.
براندو به خاطر زندگی شخصی چندگانه اش و تعداد زیاد همسرانش، دوستان و فرزندانش معروف بود. او پدر 11 فرزند است که 3 نفر از آنها را به فرزندی پذیرفته است. وی در 1957، با آنا کشفی (بازیگر) ازدواج کرد. کشفی متولد کلکته بود و در سال 1947 از هند به ویلز نقل مکان کرد. آنها پسری به نام کریسشن داشتند و در سال 1959 از هم طلاق گرفتند. در سال 1960، با موویتا کاستاندا، بازیگری مکزیکی آمریکایی که 7 سال از خودش بزرگتر بود، ازدواج کرد. آنها در 1962 طلاق گرفتند. این زوج صاحب دو فرزند شدند به نام های مایکو و ربه‌کا.
تاریتا تریپایا، بازیگر اهل تاهیتی، که در فیلم «شورش در کشتی بونتی» با براندو همبازی بود، در ماه اوت سال 1962، سومین همسر او شد. او 20 ساله و 18 سال کوچکتر از براندو بود، که به گفتۀ خودش شیفتۀ سادگی این دختر جوان شد. او مادر دو تن از فرزندان براندو، به نام های سایمن تیهوتو و تاریتا شاین است. براندو دختر تاریتا، میمیتی و خواهرزادۀ او رایاتوآ را به فرزندی پذیرفت. این زوج نیز در سال 1972 طلاق گرفتند.
حقایقی در مورد مارلون براندو که شاید ندانید:
 
1. در دوران جوانی اش، اغلب به کاراکترهای جوان یاغی درک نشده جان می بخشید و بعدها نقش بزهکاران بانفوذ و قدرتمند را بازی می کرد.
2. صدایش به طرز عجیبی منحصر بفرد بود و تنالیته تودماغی شدید داشت که در من من هایش شنیده می شد.
3. پیشرو استفاده از «متد اکتینگ» بود.
4. اغلب دیالوگ بداهه می گفت.
5. مشهور است به اینکه کار کردن با او بینهایت دشوار است.
6. در همه فیلم هایش بالاترین دستمزد را دریافت می کرد، حتی اگر نقش اول را نداشت یا بیش از دیگران در فیلم دیده نمی شد.
7. مجله امپایر انگلستان در سال 1997، او را در رتبه 13 «100 ستاره سینم ایی برتر تمام ادوار» قرار داد.
8. پسر بزرگش، کریسشن براندو، به جرم قتل نامزد خواهر ناتنی اش در سال 1990 بازداشت شد و در مارس 1991 به 10 سال زندان محکوم شد و در ژانویه 1996 آزاد شد.
9. دو سال پیش از اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی در «پدرخوانده» (1972) را رد کند، به آکادمی اسکار درخواست داده بود که جایزه اسکاری که برای بازی در «در بارانداز» (1954) را برده بود و آن را دزدیده بودند را جایگزین کنند. قبل از آنکه اسکارش را بدزدند، براندو از این مجسمه به عنوان زیردری استفاده می کرد.
 
[عکس: 1555426_251.jpg]
10. از سال 1996 تا روز مرگش در سال 2004، مالک جزیره ای شخصی در اقیانوس آرام بود که یک جزیره مرجانی پلینزی به نام تتیاروآ بود.
11. وی اهل اوماهای نبراسکا بود. مادرش زمانی به هنری فوندا درس تئاتر می داد که فوندا نیز اهل نبراسکا بود.
12. در خیابان «بد بوی درایو» (با نام اصلی موهالند درایو) در بورلی هیلز کالیفرنیا ساکن بود، که نامگذاری این خیابان (پسران بد) به خاطر ساکنین آن یعنی جک نیکولسون، وارن بیتی و براندو است.
13. پسرش مایکو، زمانی بادیگارد مایکل جکسون بود. از آن پس جکسون و براندو دوستان صمیمی شده بودند.
14. دخترش شاین در سال 1995 در سن 25 سالگی خودکشی کرد.
15. همیشه در فیلم هایش از کارت های کوچکی که دیالوگ هایش روی آنها نوشته شده بود استفاده می کرد، چون نمی خواست دیالوگ هایش را حفظ کند. در «سوپرمن» (1978) دیالوگش را روی پوشک بچه نوشته بودند.
16. از دبیرستان اخراجش کردند، چون با موتورسیکلت در راهروها رانندگی می کرد.
 
[عکس: 1555420_771.jpg]
 
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
17. امضایش یکی از با ارزش ترین چیزها برای کلکسیونرها بود، آنقدر که چک هایی که می نوشت را اغلب وصول نمی کردند، زیرا امضای براندو از مبلغی که در چک نوشته شده بود، با ارزش تر بود.
18. اولین همسرش، آنا کشفی، بود که از او پسری به نام کریسشن داشت. دومین همسرش موویتا کاستنادا نام داشت که نقش مقابل ستوان بیام را در فیلم «شورش در کشتی بونتی» (1962) بازی کرد. سومین همسرش تاریتا تریپیا بود که نقش مقابل ستوان فلچر کریسشن را در فیلم «شورش در کشتی بونتی» (1962) بازی کرد.
19. تبار انگلیسی و کمی تبار هلندی، فرانسوی، آلمانی، ایرلندی، اسکاتلندی و ولزی داشت. یکی از نیاکان مادری اش مایلز جوزف گاهان نام داشت که از ایرلند به ایالات متحده مهاجرت کرده بود.
20. به اقلیت های بسیاری در آمریکا از جمله آفریقایی-آمریکایی ها، آسیایی-آمریکایی ها، اسپانیایی-آمریکایی ها و نیز سرخپوستان بومی آمریکایی کمک های شایانی کرد.
21. راسل کرو ترانه ای درباره براندو به نام I Wanna Be Marlon Brando نوشته و خوانده است.
22. به او پیشنهاد کردند که نقش ویتو کورلئونه در «پدرخوانده: قسمت دوم» (1974) و نقش جور ال در «سوپرمن 2» (1980) را از سر بگیرد که هر دو پیشنهاد را رد کرد به این دلیل که وقتی نقشی را بازی کرده و تمام می کرد، دیگر آن را کنار می گذاشت و کاری به آن نداشت.
23. در یکی از کلاس های بازیگری، وقتی به دانشجویان گفتند که نقش مرغی را بازی کنند که صدای آژیر موشک باران را شنیده، بیشتر دانشجویان دست هایشان را به جای بال حرکت داده و در حالت ترس و هل شدن، این طرف و آن طرف می رفتند، ولی براندو ساکن ایستاده و به سقف خیره شده بود. وقتی از او پرسیدند که دلیل این کارش چیست گفته بود: «من مرغم. نمی دانم آژیر موشک باران چیست.»
24. در آوریل 2001 به او پیشنهاد شد که در «فیلم سینم ایی ترسناک 2» (2001) نقش کشیشی را بازی کند که فیلمبرداری صحنه مربوط به او 4 روز بیشتر زمان نمی برد و برای این نقش کوتاه 2 میلیون دلار به او پیشنهاد کردند، ولی به علت سینه پهلو در بیمارستان بستری شد و نتوانست در این فیلم حضور یابد. در نتیجه این نقش به جیمز وودز داده شد.
25. ظاهراً علاقمند به بازی در نقش پابلو پیکاسو در فیلمی بوده که هرگز ساخته نشد. وی برای این نقش رژیم کاهش وزن با موز گرفته بود.
26. در اتوبیوگرافی اش، گفته بود که در طول فیلمبرداری «اتوبوسی به نام هوس » (1951) مجذوب ویوین لی شده بود. ولی جلوی خودش را گرفت و سعی بر فریب دادن لی نکرد، زیرا شوهر لی، یعنی لارنس الیویه، را مرد خوبی می دانست.
27. مسئولین استودیوی پارامونت می خواستند که در فیلم «گتسبی بزرگ» (1974) نقش جی گتسبی را بازی کند، ولی براندو درخواست دستمزد 4 میلیون دلاری کرده بود که در آن زمان کسی تصور چنین دستمزدی را نیز نمی توانست بکند، در نتیجه چنین اتفاقی نیفتاد.
28. فرانسیس فورد کوپولا (کارگردان) پس از تمام کردن فیلم «پدرخوانده: قسمت دوم» (1974) می خواست براندو در نقش پرستون تاکر جونیور در فیلم زندگی نامه ای جدیدی که می خواست بسازد بازی کند. براندو علاقه ای به این نقش نداشت، ولی در فیلم «اینک آخرالزمان» (1979) کوپولا بازی کرد. وقتی بالاخره کوپولا فیلم زندگی نامه ای «تاکر: مرد و رویایش» (1988) را ساخت، جف بریجز را برای این نقش انتخاب کرد.
29. طرفدار پر و پا قرص موسیقی آفریقایی-کارائیبی بود.
30. بهترین دوستش والی کاکس بود که از بچگی با هم دوست بودند و بعدها در دهه چهل در نیویورک دوباره با هم ملاقات کردند و آنطور که براندو در زندگی نامه اش نوشته، روزی نمی گذشت که او به والی فکر نمی کرد. او آنقدر به والی نزدیک بود که حتی پیژامه ای که والی در آن مرد را پیش خود نگه داشته بود.
31. اوایل دهه چهل با کاترین دانهام در نیویورک در رشته رقص مدرن تحصیل کرد و برای مدت کوتاهی می خواست رقص نده شود.
32. مونتگومری کلیفت را دوست خود و بازیگر بسیار خوبی می دانست. آنها رقیب یکدیگر نبودند، آنطور که عموم مردم در دهه پنجاه تصورش را می کردند. پس از آنکه کلیفت در سال 1966 در اثر حمله قلبی از دنیا رفت، براندو نقش او را در «انعکاس در چشمان طلایی» (1967) ادامه داد.
33. کمی قبل از مرگش در سال 2004، به کمپانی EA Games اجازه استفاده از صدایش برای بازی ویدئویی «پدرخوانده» (2006) را داد.
34. اغلب جانی دپ که دوست صمیمی اش بود را مستعدترین بازیگر نسل خود می نامید.
35. مادرش به او حیوان خانگی عجیبی داد: راکونی که اسمش را راسل گذاشت.
36. عاشق بوکس بود. زمانی که در نسخه تئاتری «اتوبوسی به نام هوس » نقش استنلی کووالسکی را بازی می کرد، اغلب یکی از کارکنان صحنه را مجاب می کرد تا بین پرده ها، با او در اتاقی زیر صحنه، تمرین بوکس کند.
37. معتقد بود که می تواند با مدیتیشن، استرس زندگی و درد جسمانی اش را کنترل کند. آنقدر از این کارش مطمئن بود که می خواست آن را ثابت کند. طی یک عمل جراحی سرپایی، از پزشک خود خواست که بدون بیحسی عمل را انجام دهد، ولی پزشک به خاطر اخلاق پزشکی از این کار سر باز زد. با این حال براندو که می خواست پز مهارتش را به پزشکان بدهد، از آنها خواست که فشار ش را بگیرند. وی از طریق مدیتیشن توانست تا 20 درجه فشار ش را پایین بیاورد.
38. آهنگ Goodbye Marlon Brando اثر التون جان، از بازنشستگی براندو در سال 1980 الهام گرفته شده است.
39. کمی قبل از مرگش، پزشکان به او گفته بودند که اگر می خواهد عمرش طولانی تر شود، باید در ریه هایش لوله های اکسیژن بر بگذارند که او قبول نکرد و ترجیح داد مرگ طبیعی داشته باشد.
 
[عکس: 1555422_746.jpg]
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
40. در زمان مرگش در 80 سالگی، براندو از نارسایی قلبی، دیابت پیشرفته و فیبروز ریوی (صدمه به بافت داخل ریه ها در اثر سینه پهلویی که در سال 2001 گرفته بود) رنج می برد. در کبدش نیز توموری پیدا کرده بودند که عمرش قد نداد تا تحت عمل جراحی قرار گرفته و تومور را در بیاورند.
41. نقش آفرینی اش در نقش تری مالوی در فیلم سینم ایی «در بارانداز» (1954) از سوی مجله پریمیر، رتبه دوم «100 نقش آفرینی برتر تمام ادوار» در سال 2006 قرار گرفت.
42. نقش آفرینی افسانه ای اش در نقش ویتو کورلئونه در فیلم سینم ایی «پدرخوانده» (1972) از سوی مجله پریمیر، رتبه اول برترین کاراکترهای سینم ایی تمام ادوار را گرفت.
43. آخرین نقشی که به او پیشنهاد شد، نقش ریبرن در فیلم «مردی در آتش» (2004) بود یعنی کمتر از یک سال قبل از مرگش و در نهایت این نقش به کریستوفر واکن داده شد.
44. از جان اف. کندی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1960 حمایت کرد.
45. تصمیم براندو مبنی بر فرستادن بازیگری مکزیکی به نام ماریا کروز – که خود را ساچین لیتل فدر معرفی می کرد – برای قبول نکردن اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم «پدرخوانده» (1972) در چهل و پنجمین مراسم جوایز اسکار (1973) محکومیت گسترده ای به همراه آورد. در این مراسم کلینت ایستوود اظهار داشت که نمی داند این اسکار را به همه کابوی هایی که در وسترن های جان فورد کشته شدند اهدا می کند یا خیر. مایکل کین که نامزد اسکار برای بازی در «کارآگاه» (1972) شده بود، با عصبانیت کارهای براندو را محکوم کرد در حالیکه راک هادسون اظهار داشت: «گاهی سکوت کردن، شیواترین و سلیس ترین سخن است.»
46. براندو سال های سال با مایکل جکسون دوستان صمیمی بودند، و حتی وی در موزیک ویدئوی You Rock My World در سال 2001 حضور یافت. آخرین باری که براندو آلاچیقش در هالیوود را ترک کرد، برای ماندن در مزرعه نورلند جکسون در تابستان 2003 بود.
47. براندو در سال های آخر عمرش کاربر فعال اینترنت بود و اغلب به چت روم ها سر می زد و بحث راه می انداخت.
48. نقش برنده اسکار چارلتون هستون در فیلم «بن هور» (1959) را رد کرد.
49. با چهار رئیس جمهور ایالات متحده یعنی جیمز مدیسون، جان تایلر، زاکاری تیلور و جیمی کارتر و همچنین با ژنرال جورج اس. پتون، نسبت فامیلی داشت.
50. موسسه فیلم آمریکا براندو را چهارمین ستاره مرد بزرگ تمام ادوار نامید (1999).
51. کمدین های محبوبش چارلز چاپلین، استن لورل و الیور هاردی، دبلیو. سی. فیلدز، والی کاکس، وودی آلن و دان ریکلز بودند.
52. جانی دپ را تشویق کرد تا برای خودش جزیره ای شخصی درست مثل جزیره خودش در تاهیتی بخرد.
53. بت هایش فردریک مارچ، جان بریمور و اسپنسر تریسی بودند.
54. خاکسترش را در تاهیتی و دره مرگ پخش کردند.
55. جنجال مربوط به ساچین لیتل فدر در مراسم اسکار منجر به آن شد که آکادمی اسکار قوانین سختگیرانه تری وضع کند که نامزدها نتوانند برای قبول جایزه شان روی صحنه یا صحبت کردن با حضار، فرد دیگری را به جای خود بفرستند و تنها اهداکننده جایزه اجازه دارد جایزه را به نیابت از برنده دریافت نماید. البته استثنائاتی برای کسانی که واقعاً به علت بیماری یا مرگ نتوانند در مراسم حضور یابند صورت می گیرد.
56. براندو نام مستعار «باد» را برای خود انتخاب کرد تا با پدرش که از او نفرت داشت، اشتباه گرفته نشود.
57. بین سال های 1981 و 1983، براندو پیشنهادهای مولتی میلیون دلاری برای بازی در نقش ال کاپون، پابلو پیکاسو و کارل مارکس دریافت می کرد که همه آنها را رد کرد.
58. در فوریه 1960 در پیاده روی مشاهیر هالیوود در خیابان واین 1765 در هالیوود کالیفرنیا، ستاره ای به او اهدا شد.

نقل قول های شخصی:
- «تنها چیزی که یک بازیگر به مردمش مدیون است، این است که حوصله آنها را سر نبرد.»
- «یک بازیگر حداکثر یک شاعر و حداقل یک سرگرم کننده است.»
- «چیزی که از هر چیز دیگری حال بهم زدن تر است، تماشای بازیگران در تاک شوهای تلویزیونی است که درباره زندگی شخصی شان صحبت می کنند.»
- «هر چه حساس تر باشید، بیشتر مورد وحشی گری قرار می گیرید، زخم بر می دارید و هرگز به کمال نمی رسید. به خودتان اجازه ندهید که به خاطر احساسات بسیاری که دارید، آنها را سرکوب کنید.»
- (درباره فرانک سیناترا): «از آن دسته مردانی است که وقتی می میرند یک راست به بهشت می روند و سر خدا را برای اینکه کچل آفریده شده اند، درد می آورند.»
- (درباره نقش فراموش نشدنی دُن ویتو کورلئونه در فیلم «پدرخوانده» محصول سال 1972): «به خانه رفتم و تمرین کردم تا کنجکاوی ام درباره اینکه آیا می توانم نقش یک ایتالیایی را بازی کنم، ارضا کنم. کمی میکاپ انجام دادم و در لُپ هایم کلینکس گذاشتم و ابتدا جلوی آینه تمرین کاراکترسازی کردم، بعد روی مانیتور تلویزیون این تمرین را انجام دادم. پس از کار بر روی آن، به این نتیجه رسیدم که می توانم کاراکتر را طوری درآورم که به داستان بخورد. مسئولین پارامونت فیلم این تمرین را دیدند و خوششان آمد، و اینطور شد که من پدرخوانده شدم.»
- «افسوس در زندگی بیهوده است. گذشته در گذشته مانده و تنها چیزی که داریم حال است.»
- (درباره پیامدهای نقش «پدرخوانده»): «بعد از این نقش، با چند مافیایی آشنا شدم و همه آنها به من گفتند که عاشق این فیلم شده اند، زیرا نقش پدرخوانده را با شرف ایفا کردم. حتی امروزه وقتی به لیتل ایتالی می روم، نمی گذارند دست به جیب ببرم.»
 
[عکس: 1555413_399.jpg]
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
- «بازیگری حرفه ای بیهوده و پوچ است.»
 
- (درباره کارگردانی): «یکبار انجامش دادم. خیلی سخت بود. تا حد مرگ باید کار کنید. صبح ها زودتر از همه باید بیدار شوید... باید صحنه ها را در ذهنتان بسازید و بداهه پردازی کنید و مغزتان دیوانه وار کار می کند.»
- «حقیقت ساده ای هست که همه ما از تکنیک های بازیگری برای رسیدن به اهدافی که به دنبالشان هستیم استفاده می کنیم...»
- «از آن دسته آدم هایی هستم که معتقدند اگر در این زندگی آدم خیلی خوبی هستم، وقتی بمیرم به فرانسه خواهم رفت.»
- «تنها دلیل اینکه در هالیوود هستم این است که شجاعت اخلاقی برای رد کردن پول را ندارم.»
- «برایم مهم نیست که چاق هستم. هنوز هم همان مقدار پول را می گیرم.»
- «هرگز میزان استعداد کسی را با میزان دستمزدش نسنجید.»
- «هامفری بوگارت در همه فیلم هایش خودش را بازی کرد. کلارک گیبل همیشه کلارک گیبل را بازی می کرد.»
- (درباره داستین هافمن): «معتقدم که استعداد دارد. باید از کاراکتر عصبی ای که در «کابوی نیمه شب» (1969) بازی کرد دور شود. بعد از آن می توانیم ببینیم که یک بازیگر کامل است.»
- (درباره مریلین مونرو): «مریلین فرد حساسی بود که مورد سوء تفاهم واقع شده بود و بر خلاف آنچه تصورش را می کنند، درک بالاتری داشت. سرکوبش کرده بودند، ولی هوش عاطفی نیرومندی داشت. او از درک بالایی از احساسات دیگران برخوردار بود و این نوعی عالی از هوش است. ما رابطه داشتیم و تا زمان مرگش در سال 1962 گهگاهی یکدیگر را می دیدیم. گمانه زنی هایی وجود داشت مبنی بر اینکه او در هفته مرگش، با رابرت اف. کندی دیدار داشت و آشفته بود، زیرا کندی می خواست به رابطه بین شان پایان دهد. ولی به نظر من مریلین افسرده نیامد، و اگر با کندی رابطه داشت، قطعاً مرا برای شام دعوت نمی کرد. مطمئنم مریلین خودکشی نکرده و همیشه معتقد بودم که به قتل رسیده است.»
- «در یک پارتی مریلین را دیدم. در حالیکه همه مشغول رقص و عیاشی بودند، او گوشه ای نشسته بود و پیانو می نواخت.»
- «فکر نمی کنم هیچ فیلمی را بتوان اثر هنری تلقی کرد.»
- (درباره لئوناردو دی کاپریو): «شبیه دخترها است.»
- (به برناردو برتولوچی درباره نقشش در «آخرین تانگو در پاریس» محصول سال 1972): «هرگز دوباره چنین فیلمی نخواهم ساخت. برای اولین بار حس کردم به خود درونی ام تعدی شده است. این آخرین بار بود.»
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
صنم بانو (۰۶-۱۱-۹۶, ۰۸:۵۷ ق.ظ)، taranomi (۰۶-۱۱-۹۶, ۱۰:۱۰ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان