۱۴-۱۰-۹۱، ۱۲:۰۷ ق.ظ
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: "از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى که پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد."
دختر کوچک پرسید: "پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟"
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که: "نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است."
دختر کوچک گفت: "وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم."
معلم گفت: "اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟"
دختر کوچک گفت: "اونوقت شما ازش بپرسید."
معلم گفت: "از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى که پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد."
دختر کوچک پرسید: "پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟"
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که: "نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است."
دختر کوچک گفت: "وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم."
معلم گفت: "اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟"
دختر کوچک گفت: "اونوقت شما ازش بپرسید."
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند!
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!