۱۳-۰۹-۹۳، ۰۳:۰۳ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۱۳-۰۹-۹۳، ۰۳:۰۴ ب.ظ توسط فاطمه سادات 97.)
بامداد پس از اینکه از خواب برخاسته و دست و رو شستهام، لیوان شیر را داخل مایکروفر میگذارم تا داغ شود. در دو دقیقهای که تا داغ شدن شیر مانده، تسبیحام را برمیدارم و ذکر «من خودم را دوست دارم» را میگویم. با تمام کردن صدمین دانۀ تسبیح، بوق مایکروفر هم به نشانۀ تمام شدن کارش به صدا در میآید. لیوان شیر را بیرون میآورم، شیشۀ نسکافه را از داخل کابینت برمیدارم و قدری روی شیر میریزم، و سپس قاشقی عسل به آن اضافه میکنم. آن را هم میزنم و سپس، تا داغیِ این شیرعسلنسکافه به حدی برسد که قابل خوردن باشد، تسبیح را برمیدارم و ادامۀ ذکرهای مثبتم را میگویم. آخرین ذکر تسبیح، با یک دور گفتنِ «خدایا متشکرم» به پایان میرسد و حالا میتوانم از نوشیدن معجونِ تلخ و شیرینی که داغیای دلچسب دارد، لذت ببرم. پس از تمام کردن آن، دو انتخاب در برابر من روی میزِ میانۀ اتاق خودنمایی میکند.
سمت چپ، آیپد است و دنیای بیانتهای اینترنت و ایمیلهایی که از دیشب منتظر خوانده شدن هستند، و سمت راست کتابی است که تازه خریدهام و صفحاتی از ابتدای آن را روزهای پیش خواندهام. نامش «پنج اقلیم حضور» است؛ نوشتۀ داریوش شایگان، و بحثی است دربارۀ شاعرانگی ایرانیان با پرداختن به پنج شاعر بزرگ ایرانی: فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و حافظ.
دنیای اینترنت که مثل یک فست فود لقمههای سریع و سبُک به من میدهد، وسوسهام میکند که آیپد را بردارم و ببینم در این دنیا چه خبر است. فرشتۀ سمت راست اما میگوید در این ابتدای بامداد که ذهنم شفاف است و تازه یک نوشیدنی دلچسب خوردهام، کتاب را بردارم و روحم را پالایش کنم که شاید در شلوغی زندگی شهری، تا شب دیگر فرصتی یا حالی برای کتاب دست گرفتن و خواندن نداشته باشم.
روز اول، وسوسۀ اینترنت و جاذبۀ ایمیلهای خواندهنشده و صفحات رنگارنگ اینترنت بر من غلبه میکند.
به خودم که میآیم، بیش از نیم ساعت گذشته است و دنیای پر از کثرت اینترنت ذهنم را پر کرده
اما احساس میکنم چیزی باارزش در این پُریِ ذهن وجود ندارد.
روز اول، وسوسۀ اینترنت و جاذبۀ ایمیلهای خواندهنشده و صفحات رنگارنگ اینترنت بر من غلبه میکند. به خودم که میآیم، بیش از نیم ساعت گذشته است و من از این ایمیل به آن ایمیل و از این لینک به آن یکی رفتهام و دنیای پر از کثرت اینترنت، که همچون خیابانی شلوغ و پر از سر و صداست، ذهنم را پر کرده اما احساس میکنم چیزی باارزش در این پُریِ ذهن وجود ندارد. در حالی که آمادۀ خروج از خانه میشوم، جلدِ نیلیِ خوشرنگِ «پنج اقلیم حضور» را با حسرت نگاه میکنم و افسوس میخوردم که افسونِ اینترنت در همین ابتدای صبح وسوسهام کرد و مرا از غرق شدن در مطالبی عمیق و روحافزا باز داشت.
روز بعد، باز هم میخواهم به وسوسۀ فرشتۀ سمت چپ گوش کنم: «حالا یک چرخی در اینترنت میزنم و بعد چند ورقی از کتاب را میخوانم...» اما فرشتۀ سمت راست نهیب میزند که برداشتن آیپد همان و از دست رفتنِ فرصتِ نابِ ابتدای صبح همان. این بار، بر وسوسۀ درونیام غالب میشوم و کتاب را برمیدارم. دقایقی خواندن از دنیای شاعرانگی و چشیدن شعرهایی از شاعران بزرگ ایرانی، روحم را شاداب میکند و آتش جانم را شعلهور میسازد. از درون گرمیِ دلچسبی را حس میکنم، و حس میکنم به حضور روح جهان آگاه شدهام. با خوشیای هر چه تمامتر خانه را ترک میکنم و در مسیر رسیدن تا دفتر کار، شنیدنِ موسیقیای زیبا با نوای طربانگیز تنبور هر چه بیشتر حضور روح جهان را برایم محسوس میکند. امروز عالی خواهد شد چون من تصمیم گرفتهام روزی عالی را بسازم، و از ابتدای بامداد با تصمیمی درست و اقدامی همجهت، وارد این مسیر شدهام.
***
دوستی میگفت چند روزی است که در مسیر خانه تا محل کار و بالعکس، روی آیفوناش بازیهای جنگی و خشن انجام میدهد. با اسلحۀ دوربیندار از روی بام، آدمها را در خیابان هدف میگیرد. در وسط دریا به شکار کوسههای خونخوار میرود. میگفت ذهنش آشفته است؛ برخلاف ماههای پیش که کتابهای صوتی انگیزشی گوش میکرد و آرامشِ دل و ذهن داشت. میگفت ما با همین کارهای کوچک، میتوانیم روزمان ــ و زندگیمان ــ را عالی یا معمولی کنیم. روزی خوب بسازیم یا روزی پر از دغدغه و آشفتگی. میگفت تصمیم گرفتهام باز هم کتابهای صوتی الهامبخش و آموزشی را مخصوصا در آغاز روز گوش کنم.
ابتدای صبح زمان مقدسی است. بیدلیل نیست که در دین هم این زمان برای نیایش آفریدگار اختصاص داده شده است. زمانی است که پیش از ورود به جریانِ ناگزیرِ زندگی، میتوان دمی را با خود خلوت کرد. میتوان به روح جهان متصل شد.
آدمهای موفق برای زمان بامدادشان و برای زمانی که هنوز کارشان آغاز نشده است، برنامه دارند. آنها در آن هنگام، از خلوتِ خود و از لحظههای نابِ «بودن» لذت میبرند.
نمیدانم بهترین گزینه در آغاز هر بامداد برای شما چیست، اما این را میدانم که، چک کردن ایمیل ها جزو آنها هرگز نخواهد بود.
از وبسايت محمود معظمي
سمت چپ، آیپد است و دنیای بیانتهای اینترنت و ایمیلهایی که از دیشب منتظر خوانده شدن هستند، و سمت راست کتابی است که تازه خریدهام و صفحاتی از ابتدای آن را روزهای پیش خواندهام. نامش «پنج اقلیم حضور» است؛ نوشتۀ داریوش شایگان، و بحثی است دربارۀ شاعرانگی ایرانیان با پرداختن به پنج شاعر بزرگ ایرانی: فردوسی، خیام، مولانا، سعدی و حافظ.
دنیای اینترنت که مثل یک فست فود لقمههای سریع و سبُک به من میدهد، وسوسهام میکند که آیپد را بردارم و ببینم در این دنیا چه خبر است. فرشتۀ سمت راست اما میگوید در این ابتدای بامداد که ذهنم شفاف است و تازه یک نوشیدنی دلچسب خوردهام، کتاب را بردارم و روحم را پالایش کنم که شاید در شلوغی زندگی شهری، تا شب دیگر فرصتی یا حالی برای کتاب دست گرفتن و خواندن نداشته باشم.
روز اول، وسوسۀ اینترنت و جاذبۀ ایمیلهای خواندهنشده و صفحات رنگارنگ اینترنت بر من غلبه میکند.
به خودم که میآیم، بیش از نیم ساعت گذشته است و دنیای پر از کثرت اینترنت ذهنم را پر کرده
اما احساس میکنم چیزی باارزش در این پُریِ ذهن وجود ندارد.
روز اول، وسوسۀ اینترنت و جاذبۀ ایمیلهای خواندهنشده و صفحات رنگارنگ اینترنت بر من غلبه میکند. به خودم که میآیم، بیش از نیم ساعت گذشته است و من از این ایمیل به آن ایمیل و از این لینک به آن یکی رفتهام و دنیای پر از کثرت اینترنت، که همچون خیابانی شلوغ و پر از سر و صداست، ذهنم را پر کرده اما احساس میکنم چیزی باارزش در این پُریِ ذهن وجود ندارد. در حالی که آمادۀ خروج از خانه میشوم، جلدِ نیلیِ خوشرنگِ «پنج اقلیم حضور» را با حسرت نگاه میکنم و افسوس میخوردم که افسونِ اینترنت در همین ابتدای صبح وسوسهام کرد و مرا از غرق شدن در مطالبی عمیق و روحافزا باز داشت.
روز بعد، باز هم میخواهم به وسوسۀ فرشتۀ سمت چپ گوش کنم: «حالا یک چرخی در اینترنت میزنم و بعد چند ورقی از کتاب را میخوانم...» اما فرشتۀ سمت راست نهیب میزند که برداشتن آیپد همان و از دست رفتنِ فرصتِ نابِ ابتدای صبح همان. این بار، بر وسوسۀ درونیام غالب میشوم و کتاب را برمیدارم. دقایقی خواندن از دنیای شاعرانگی و چشیدن شعرهایی از شاعران بزرگ ایرانی، روحم را شاداب میکند و آتش جانم را شعلهور میسازد. از درون گرمیِ دلچسبی را حس میکنم، و حس میکنم به حضور روح جهان آگاه شدهام. با خوشیای هر چه تمامتر خانه را ترک میکنم و در مسیر رسیدن تا دفتر کار، شنیدنِ موسیقیای زیبا با نوای طربانگیز تنبور هر چه بیشتر حضور روح جهان را برایم محسوس میکند. امروز عالی خواهد شد چون من تصمیم گرفتهام روزی عالی را بسازم، و از ابتدای بامداد با تصمیمی درست و اقدامی همجهت، وارد این مسیر شدهام.
***
دوستی میگفت چند روزی است که در مسیر خانه تا محل کار و بالعکس، روی آیفوناش بازیهای جنگی و خشن انجام میدهد. با اسلحۀ دوربیندار از روی بام، آدمها را در خیابان هدف میگیرد. در وسط دریا به شکار کوسههای خونخوار میرود. میگفت ذهنش آشفته است؛ برخلاف ماههای پیش که کتابهای صوتی انگیزشی گوش میکرد و آرامشِ دل و ذهن داشت. میگفت ما با همین کارهای کوچک، میتوانیم روزمان ــ و زندگیمان ــ را عالی یا معمولی کنیم. روزی خوب بسازیم یا روزی پر از دغدغه و آشفتگی. میگفت تصمیم گرفتهام باز هم کتابهای صوتی الهامبخش و آموزشی را مخصوصا در آغاز روز گوش کنم.
ابتدای صبح زمان مقدسی است. بیدلیل نیست که در دین هم این زمان برای نیایش آفریدگار اختصاص داده شده است. زمانی است که پیش از ورود به جریانِ ناگزیرِ زندگی، میتوان دمی را با خود خلوت کرد. میتوان به روح جهان متصل شد.
آدمهای موفق برای زمان بامدادشان و برای زمانی که هنوز کارشان آغاز نشده است، برنامه دارند. آنها در آن هنگام، از خلوتِ خود و از لحظههای نابِ «بودن» لذت میبرند.
نمیدانم بهترین گزینه در آغاز هر بامداد برای شما چیست، اما این را میدانم که، چک کردن ایمیل ها جزو آنها هرگز نخواهد بود.
از وبسايت محمود معظمي
می گویند زمان آدم ها را عوض می کند ...
اشتباه نکن
زمان حقیقت آدم هارا روشن می سازد ،
زمان قیمت رفاقت هارا معلوم می کند،
زمان عشق را از هوس جدا می سازد وراستی را از دروغ
زمان آدم هارا عوض نمی کند.
http://s1.freeupload.ir/i/00038/csy4ho9mexk1.jpg
اشتباه نکن
زمان حقیقت آدم هارا روشن می سازد ،
زمان قیمت رفاقت هارا معلوم می کند،
زمان عشق را از هوس جدا می سازد وراستی را از دروغ
زمان آدم هارا عوض نمی کند.
http://s1.freeupload.ir/i/00038/csy4ho9mexk1.jpg