امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بیا بخون تا بعدا نگی خودم کردم که لعنت بر خودم باد
#1
بیا بخون تا بعدا نگی خودم کردم که لعنت بر خودم باد
کاسه چوبی
پيرمردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد. چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را بر زمين انداخت و شکست. پسر و عروس از اين کثيف کاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدربزرگ کاري بکنيم، و گرنه تمام خانه را به هم ميريزد. آنها يک ميز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهايي آنجاغذا بخورد. بعد از اينکه يک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، ديگر مجبور بودغذايش را در کاسه چوبي بخورد.
هروقت هم خانواده او را سرزنش مي کردند، پدربزرگ فقط اشک مي ريخت و هيچ نمي گفت. يک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـارساله خود شد که داشت با چند تکـه چوب بـازي مي کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داري چي درست مي کني؟
پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان کاسه هاي چوبي درست مي کنم، که وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي کرد و به کارش ادامه داد.
از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر يک ميز غذا مي خوردند
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط: آرزو
#2
درسته تكراريه ولي هر وقت كه ميخوني قابل تامل
مرسي
اينه همه دستايي كه منتظر بارونه
يكي اون بالا نشسته كه خودش ميدونه
ميدونه كاريه كه فقط خودش ميتونه
دستاي خالي رو خالي برنميگردونه
.mara.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . !!Tina!! 5 277 ۱۹-۰۸-۹۷، ۰۸:۱۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa
  من یک سنت پیدا کردم ستاره شب 1 414 ۱۶-۰۵-۹۴، ۰۴:۱۶ ب.ظ
آخرین ارسال: afrooz
  امروز كه از خواب بيدار شدم از خودم پرسيدم زندگی چه می گويد؟ SilentCity 0 333 ۱۰-۰۴-۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ
آخرین ارسال: SilentCity

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان