امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تاجر و ماهیگیر
#1
یک تاجر آمریکایی نزدیک یک روستای مکزیکی ایستاده بود . در همان موقع یک قایق کوچک ماهیگیری رد شد که داخلش چند تا ماهی بود .
از ماهیگیر پرسید : چقدر طول کشید تا این چند تا ماهی رو گرفتی ؟
ماهیگیر : مدت خیلی کمی .
تاجر : پس چرا بیشتر صبر نکردی تا بیشتر ماهی گیرت بیاد ؟
ماهیگیر : چون همین تعداد برای سیر کردن خانواده ام کافی است .
تاجر : اما بقیه وقتت رو چیکار می کنی ؟
ماهیگیر : تا دیر وقت می خوابم ، یه کم ماهی گیری می کنم ، با بچه ها بازی می کنم بعد میرم توی دهکده و با دوستان شروع می کنیم به گیتار زدن . خلاصه مشغولیم به این نوع زندگی .
تاجر : من تو هاروارد درس خوندم و می تونم کمکت کنم . تو باید بیشتر ماهی گیری کنی .
اون وقت می تونی با پولش قایق بزرگتری بخری و با درآمد اون چند تا قایق دیگر هم بعدا اضافه می کنی . اون وقت یه عالمه قایق برای ماهیگیری داری !
ماهیگیر : خوب ، بعدش چی ؟
تاجر : به جای اینکه ماهی ها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقیما به مشتری ها میدی و برای خودت کارو بار درست می کنی ... بعدش کارخونه راه می اندازی و به تولیداتش نظارت می کنی ... این دهکده کوچک رو هم ترک می کنی و می روی مکزیکوسیتی ! بعد از اون هم لوس آنجلس ! و از اونجا هم نیویورک ... اونجاست که دست به کار های مهم تری می زنی ...
ماهیگیر : این کار چقدر طول می کشه ؟
تاجر : پانزده تا بیست سال !
ماهیگیر : اما بعدش چی آقا ؟
تاجر : بهترین قسمت همینه ، در یک موقعیت مناسب که گیر اومد میری و سهام شرکت رو به قیمت خیلی بالا می فروشی ! این کار میلیون ها دلار برات عایدی داره .
ماهیگیر : میلیون ها دلار ! خوب بعدش چی ؟
تاجر : اون وقت بازنشسته می شی ! می ری یه دهکده ی ساحلی کوچیک ! جایی که می تونی تا دیر وقت بخوابی ! یه کم ماهیگیری کنی ، با بچه هات بازی کنی ! بری دهکده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنی و خوش بگذرونی .
آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه ی حیات؛بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!
از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ...
پاسخ
سپاس شده توسط: مرد آریایی ، hunter life ، sa armani
#2
Rainbow 
[عکس: mexican-fisherman.jpg]

یك تاجر آمریكایى نزدیك یك روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یك قایق كوچك ماهیگیرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!

از مكزیكى پرسید: چقدر طول كشید كه این چند تارو بگیرى؟ مكزیكى: مدت خیلى كمى ! آمریكایى: پس چرا بیشتر صبر نكردى تا بیشتر ماهى گیرت بیاد؟ مكزیكى: چون همین تعداد هم براى سیر كردن خانواده‌ام كافیه ! آمریكایى: اما بقیه وقتت رو چیكار میكنى؟ مكزیكى: تا دیروقت میخوابم! یك كم ماهیگیرى میكنم!

با بچه‌هام بازى میكنم! با زنم خوش میگذرونم! بعد میرم تو دهكده میچرخم! با دوستام شروع میكنیم به گیتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى !


آمریكایى: من توی هاروارد درس خوندم و میتونم كمكت كنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بكنى! اونوقت میتونى با پولش یك قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه میكنى! اونوقت یك عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى ! مكزیكى: خب! بعدش چى؟ آمریكایى: بجاى اینكه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقیما به مشتریها میدى و براى خودت كار و بار درست میكنى... بعدش كارخونه راه میندازى و به تولیداتش نظارت میكنى... این دهكده كوچیك رو هم ترك میكنى و میرى مكزیكو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نیویورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم میزنى ...

مكزیكى: اما آقا! اینكار چقدر طول میكشه؟ آمریكایى: پانزده تا بیست سال ! مكزیكى: اما بعدش چى آقا؟ آمریكایى: بهترین قسمت همینه! موقع مناسب كه گیر اومد، میرى و سهام شركتت رو به قیمت خیلى بالا میفروشى! اینكار میلیونها دلار برات عایدى داره ! مكزیكى: میلیونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟ آمریكایى: اونوقت بازنشسته میشى! میرى به یك دهكده ساحلى كوچیك! جایى كه میتونى تا دیروقت بخوابى! یك كم ماهیگیرى كنى! با بچه هات بازى كنى ! با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا دیروقت با دوستات گیتار بزنى و خوش بگذرونى!!!


مکزیکی نگاهی به مرد آمزیکایی کرد و گفت :خب من الانم که دارم همینکارو میکنم!!!
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  کفّاش و تاجر... •Vida• 3 121 ۲۰-۰۲-۹۶، ۰۲:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  حکایت جالب پادشاه و ماهیگیر admin 0 228 ۲۴-۰۶-۹۴، ۰۲:۲۷ ب.ظ
آخرین ارسال: admin
  حکایت تاجر و چهار همسرش SilentCity 0 327 ۳۰-۰۴-۹۴، ۱۰:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: SilentCity

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۱۶-۰۷-۹۶, ۰۳:۴۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان