امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تفاوت عرفان و تصوف
#1
کلمه عارف و عرفان در روايات شيعه بسيار وارد شده است و چون مخالفت با صوفيه اوج گرفت، از اوائل قرن چهارم لفظ عارف را به جاي صوفي براي خود قرار دادند.
شهيد مطهري (ره) در بحثي راجع به اينکه اصطلاح عارف از چه زماني باب شد، در کتاب علوم اسلامي مي گويند : قدر مسلم اين است که اصطلاح عارف در قرن سوم به بعد شيوع پيدا کرده است.
حضرت علي (عليه السلام) مي فرمايند : « العارفُ مَن عَرَفَ نفسَه فَأعتَقَها و نَزَّهَها عَن کُلِّ ما يبعدها » (عيون الحکم و المواعظ/ص53)
«عارف کسي است که نفسش را شناخت و آن را آزاد کرد و از هرچه او را از غير خدا دور مي کند پاکش کرد »

به قول شاعر :
غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
پيامبر اکرم (ص) فرمودند : « من عَرَفَ نفسَه و فقد عَرَفَ ربَّه »
(عيون الحکم /ص452)
اين تعريف ديني است که براي عرفان چهارچوب ارائه مي دهد؛ درحاليکه راه و روش تصوف فرق مي کند.
نگاه به روايات و آيات نشان مي دهد که مهم ترين راه در مسير عرفان ، معرفت نفس است.
در تصوف، اول عمل است و معمولا بدون علم؛ يعني فورا به يک صوفي ذکر يا دستور عملي مي دهند و او را تا آخر عمر به همين شکل سير مي دهند اما در عرفان شيعي، قدم اول معرفت نفس است يعني اول علم و بعد عمل.ابوعلي سينا در اينباره مي گويد : عارف حق را (خدا را ) مي خواهد؛ نه براي چيزي غير حق، و هيچ چيزي را بر معرفت حق ترجيح نمي دهد و عبادتش تنها به جهت اين است که او شايسته عبادت است.
(الاشارات/باب مقامات العارفين)
حضرت آيت الله حائري شيرازي در تفاوت عرفان و تصوف مي فرمايند : تصوف، يعني حالات بدون رعايت حدود الهي و خالي از جان، اما عرفان حال را کنترل مي کند و فرد نبايد بنده حال باشد بلکه بايد بنده تکليف و چهارچوب باشد. اگر کار و حالات در دستور و چهارچوب هاي شرعي باشد، مي شود عرفان و اگر خودرأي و هرچه حال اقتضا کرد باشد، مي شود درويشي. عجيب ترين نکته اين است که : صوفيان سعي دارند کساني را عارف و از اولياي خدا معرفي کنند که حتي ولايت اهل بيت (عليهم السلام) را نيز قبول ندارند. در حالي که شرط کمال انساني و معرفت نفس، قبول و اقرار به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است.
عبادت بي علي و آل علي (عليهم السلام) عبادت بي روح است. اصالت احکام دين و وسيله دستيابي به حکمت عبادات، به اهل بيت (عليهم السلام) بستگي دارد؛ چنانکه امام رضا (عليه السلام) مي فرمايند :
« دوستي و محبت محمد و آل محمد (عليهم السلام) و تسليم و انقياد فرامين آن را، با اتّکا بر عبادات وامگذاريد و رها مکنيد، زيرا هيچ يک از اين دو (عبادت و محبت اهل بيت (عليهم السلام) ) بدون ديگري مقبول و پذيرفته نمي شود.»
(بحارالانوار/جلد75/ص348)
امام باقر (عليه السلام) درتفسير آيه « و من يکفر بالايمان فقد حبط عمله » مائده 5 / مي فرمايند :
«دليل نابودي عمل کفر ورزيدن به ولايت علي (عليه السلام) است.»
(تفسير نورالثقلين/ج1/ص595)
حتي شريک قائل شدن به ولايت علي (عليه السلام) نيز باعث حبط و نابودي اعمال مي شود؛ چنانکه در تفسير آيه « لئن أشرکت ليحبطن عملک » زمر 65 /« اگر به خدا شرک بياوري ، عملت را محو و نابود مي گرداند » فرموده اند :
اگر همراه با ولايت علي (عليه السلام) به کسي ولايت دهي (اورا جايگزين حضرتش قرار دهي) عملت باطل خواهد بود.
(تفسير صافي/ص43)
وقتي از امام صادق (عليه السلام) درباره عمل صالح در آيه « فليعمل عملا صالحا و لا يشرک بعباده ربه احدا » پرسيدند، فرمودند :مراد از عمل صالح، معرفت به ائمه است و مقصود از اينکه کسي را شريک پروردگار نکنيد، تسليم به ولايت اميرمومنان علي (عليه السلام) مي باشد يعني نبايد کسي را که خلافت براي او نيست و اهل آن نيز نمي باشد، با آن حضرت شريک کند.
(نورالثقلين/ج3/ص318)
موضوع ولايت و اقرار به آن و خلوص در اعتقاد به آن، به قدري اهميت دارد که امام صادق مي فرمايند: ولايت و دوستي من نسبت به علي بن ابي طالب (عليه السلام) ، برايم محبوب تر از ولادت من از او است؛ چون ولادت از او فضيلت است؛ اما ولايت او فريضه و واجب است.
(بحارالانوار/ج39/ص299)
پس ملاک در عرفان شيعي « ولايت » است و عرفان شيعي با معرفت نفس شروع مي شود و معرفت نفس جز با « ولايت اهل بيت (عليهم السلام) » امکان پذير نيست.

در پايان اين قسمت، نظر امام خميني (ره) و برخي ديگر از عرفاي بزرگ شيعه را در مورد تصوف بيان نموده و ابياتي نيز از حافظ (صوفي ستيز ) ارائه مي نمايم.
حضرت امام (ره) در مورد حکيم و عارف مي فرمايند : آن که خود را مرشد و هادي خلايق مي داند و در مسند دستگيري و تصوف قرار گرفته اصطلاحات اين دو دسته (عارف و حکيم) را به سرقت برده و سر و صورتي به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بيچاره صاف و بي آلايش را به علما و ساير مردم بدبين نموده، براي رواج بازار خود، فهميده يا نفهميده، پاره اي از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده و گمان کرده به لفظ « مجذوب عليشاه » يا « محبوب عليشاه » حال جذبه و حب دست مي دهد.
امام (ره) در ادامه بيان خود مي فرمايد : اي طالب دنيا و اي دزد مفاهيم! اين کار تو هم اينقدر کبر و افتخار ندارد. بيچاره از تنگي حوصله و کوچکي کله، گاهي خودش هم بازي خورده، خود را داراي مقامي دانسته، حب نفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضافات و اعتبارات، پيوند شده، يک وليده ناهنجاري پيدا شده و از انضمام اينها يک معجون عجيبي و اخلوطه غريبه اي فراهم شده و خود را با اين همه عيب، مرشد خلايق و هادي نجات امت و داراي سرّ شريعت دانسته؛ بلکه وقاحت را گاهي از حدّ گذرانده، داراي مقام ولايت کليه دانسته، اين نيز از کمي استعداد و قابليت و تنگي سينه و ضيق قلب است.

(شرح چهل حديث/حديث چهارم/باب کبر/ص91/موسسه تنظيم و نشر آثار امام/چاپ عروج)

ايشان در ديوان اشعار خود مي فرمايند :

خار راه مني اي شيخ ز گلزار برو از سر راه من اي رند تبهکار برو

تو و ارشاد من اي مرشد بي رشد و تباه از بر روي من اي صوفي غدار برو

اي قلندر منش، اي باده به کف خرقه بدوش خرقه شرک تهي کرده و بگذار و برو

(ديوان امام خميني/ص173)
علامه طباطبائي (ره) مي فرمايند :
صوفيه براي سير و سلوک، آداب و رسوم خاصي را که در شريعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههاي جديدي را پيوسته به آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند. تا اينکه به جايي رسيدند که شريعت را در يک طرف ديگر قرار دادند و در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نهايت به تکدي گري و استعمال بنگ و افيون روي آوردند. اين حالت آخرين حالت تصوف است که مقام فنا ناميده مي شود.

(تفسير الميزان/ج5/ص282)
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  تشيع و تصوف .RaHa. 0 314 ۰۲-۱۰-۹۱، ۰۵:۰۱ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.
  فرقه تصوف قطعه اي از پازل جنگ نرم دشمن! .RaHa. 0 296 ۰۲-۱۰-۹۱، ۰۴:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان