۰۶-۰۲-۹۶، ۱۰:۵۹ ب.ظ
الان توى يكى از صفحات گوشيم اين حكايت زيبا را ديدم :
روزى مجنون از روى
سجاده شخصى عبور كرد
مرد نماز را شكست و گفت:
مردك،درحال راز و نياز با خدا بودم !براى چه اين رشته را بريدى ؟
مجنون لبخندى زد و گفت:
عاشق بنده ايى بودم و تو را نديدم
تو عاشق خدايت بودى !چطور مرا ديدى !؟
"نظامى گنجوى"
روزى مجنون از روى
سجاده شخصى عبور كرد
مرد نماز را شكست و گفت:
مردك،درحال راز و نياز با خدا بودم !براى چه اين رشته را بريدى ؟
مجنون لبخندى زد و گفت:
عاشق بنده ايى بودم و تو را نديدم
تو عاشق خدايت بودى !چطور مرا ديدى !؟
"نظامى گنجوى"
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
خدايا تو ببخش