۱۷-۱۱-۹۶، ۰۳:۰۵ ب.ظ
روزنامه رسالت - نسرين علويان: توماس كارلايل (Carlyle Thomas) در سال 1793 در انگلستان زاده شد. وي از كودكي به ادبيات و تاريخ علاقه وافري داشت. از اين رو از جواني به نويسندگي مبادرت ورزيد. كارلايل داراي بهره هوشي زياد و استعداد و قريحه فراوان بود. وي در اصل نويسنده، مورخ و اديب بود و آثار متعددي از خود بر جاي گذاشته است. وي در نگارش آثار خويش از زباني فاخر و در عين حال ساده و عامه فهم بهره مي جست.
در كنار اين وي دغدغه ها و تاملات فلسفي نيز داشت. از اين رو وي به انجام يك سلسله مطالعات فلسفي مبادرت ورزيد و در رهيافت ها و رويكرد هاي مختلف فلسفي و گرايشات متعدد اخلاقي غور و تفحص نمود. سرانجام وي به افكار رمانتيك فلسفه آلمان متمايل گشت و دل و عقلش به اين انديشه ها گرويد.
در كنار اين وي دغدغه ها و تاملات فلسفي نيز داشت. از اين رو وي به انجام يك سلسله مطالعات فلسفي مبادرت ورزيد و در رهيافت ها و رويكرد هاي مختلف فلسفي و گرايشات متعدد اخلاقي غور و تفحص نمود. سرانجام وي به افكار رمانتيك فلسفه آلمان متمايل گشت و دل و عقلش به اين انديشه ها گرويد.
بنابر اين كارلايل در انديشه هاي فلسفي از نقطه نظرات فلاسفه آلماني تاسي مي جست. وي در نشر انديشه هاي فلسفه اخلاق آلمان در انگلستان و تبليغ ديدگاه رمانتيك و اشراقي در اين سرزمين نقش بسزايي را ايفا نموده است. وي در اين راستا از هم انديشي و مساعدت «ساموئل تيلور كولريج» بهره فراوان برده است. كولريج نيز همانند كارلايل شيفته فلسفه آلمان و انديشه هاي فلاسفه آن بود. آثار وي بيشتر مصروف تاريخ ادبيات بوده اند تا تاريخ فلسفه و لذا وي در حيطه فلسفه داراي اعتبار و جايگاه چنداني نيست. اما كولريج نيز تا اندازه اي در جهت دهي به انديشه هاي انگلستان تاثير گذار بوده است. اما سهم اعظم اين نشر افكار را كارلايل از آن خود نموده است.
كارلايل براي هر امري در دنيا دو جنبه و حيثيت قائل بود: 1- صورت. 2- باطن و معنا. وي بر اين پندار بود كه ماده، صورتي است كه در درون او معنا و باطني نهفته است. از منظر وي صنعت، شعر، زبان، مذهب، مليت، هنر، تمدن و دولت، همگي علائم و صورت ها هستند. وي زمان و مكان را صورت هايي از تخيلات ذهني بر مي شمارد. زمان و مكان از منظر وي، قشر و ظرف ادراكات، مفهومات و معلومات انسان از امور جهان تلقي مي شود.
وي انسان را موجودي ترسيم مي نمايد كه حيواني دو پاست كه جامه بر تن مي كند. اما معنا و باطن انسان را روح و امري الهي برمي شمارد. وي در مورد انسان چنين اظهار نظر مي نمايد: «اين تنِ گوشتي، براي حقيقت و معناي انسان، گور است و آواز و رنگ و شكل و متعلقات ديگر او كفن اوست. ولي اين كفن در آسمان بافته شده است». وي صورتِ وجود انسان را زندگي و مرگ بر مي شمارد. امّا بودن و ماندن را باطن و معناي واقعي او تلقي مي نمايد.
وي معتقد است كه معنا و روح حقيقي زندگي و حيات انسان و غايت اين آغاز و پايان امري است كه در پس اين صورت ها و پرده ها نهفته است و انسان از توان ادراك چنين حقيقت اصيل و نابي برخوردار نيست. وي همچنين در باب ذات باري تعالي چنين اعتقاد داشت كه ذات احديت را نمي توان از طريق براهين عقلي و فلسفي اثبات نمود. وي قوه عقل را در درك اين منشا عظيم، بسيار ناچيز و حقير مي شمرد. وي وظيفه و تكليف انسان را در اين زمينه صرفاً عبوديت و بندگي مي دانست.
كارلايل در رويكرد فلسفي خويش تا اندازه اي به عرفان و ادراك اشراقي اعتقاد داشت. وي سهم عقل را در ادراكات حقيقي و ناب، بسيار محدود تلقي مي نمود. در مقابل بر اين باور بود كه درك معرفت و حقيقت امور از طريق دل و قلب انجام پذير است و نه از طريق تعقل. به عبارتي معرفت شناسي وي صرفاً بر دريافت هاي قلبي مبتني مي باشد.
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...