۱۳-۱۱-۹۶، ۱۱:۳۶ ق.ظ
زندگی هنرمندان بزرگ، همیشه سرمنشأ الهام و شگفتی بوده و همیشه جای این سوال را برای ما باقی گذاشته که یک هنرمند چگونه اثری بزرگ را خلق کرده است؟ آیا یک اثر هنری صرفا از استعدادها و نبوغ یک هنرمند سرچشمه گرفته شده است یا عاملی دیگر در این میان دخیل بوده است؟
ماهنامه سپیده دانایی - سید سپهر هاشمیان، روان شناس: زندگی هنرمندان بزرگ، همیشه سرمنشأ الهام و شگفتی بوده و همیشه جای این سوال را برای ما باقی گذاشته که یک هنرمند چگونه اثری بزرگ را خلق کرده است؟ آیا یک اثر هنری صرفا از استعدادها و نبوغ یک هنرمند سرچشمه گرفته شده است یا عاملی دیگر در این میان دخیل بوده است؟ روان شناسان و روان کاوان از جمله افرادی بوده اند که به یک چنین جوابی بسنده نکرده و همیشه پاسخ چنین سوالی را در ژرفای روان و ذهن جست و جو کرده اند؛ آنان باور دارند که رفتارها، افکار و عواطف ما از جایی جز آن جا برنیامده است.
«زیگموند فروید»، بنیان گذار روان کاوی، با مقاله ای با عنوان «نویسندگان خلاق و رویای روزمره» به این بحث می پردازد و اشاره می کند که بسیاری از الهامات هنری ما، ادامه بازی های دوران کودکی ما بوده و به همین جهت حسی از آزادی و شوق و نشاط در آن جاری است؛ و جای شگفتی دارد اگر بدانیم که گاهی سرخوردگی و سرکوبی های درونی ما خود می تواند ریشه الهامات هنری ما باشد. وی مثل همیشه، با جوانب نظریه ای خلاقانه خود، چنین بحثی را برای ما روشن و نمایان می کند. فروید اشاره می کند که گاهی می توان حتی هنرمند شدن را به مثابه یک «مصالحه» دانست؛ بدین معنا که از میان تعارضات درونی مان، هنر به عنوان یک راه حل می تواند بروز پیدا کند. موارد بالا را در زندگی یک هنرمند بزرگ، یعنی «ون سان ون گوگ» با یکدیگر مرور خواهیم کرد.
ونسان ون گوک
مردی که 860 تابلوی رنگ روغن نقاشی در دوران زندگی خود کشید و تنها یک تابلو در زمان حیات خود به فروش رساند و پس از مرگش، هنر و خلاقیت وی شناخته شد و مورد ستایش قرار گرفت. بسیاری از مورخان و زندگی نامه نویسان «ون سان ون گوگ»، معتقدند کار او و خلاقیت مثال زدنی اش تنها پس از تعارضات پنهانی که وی با آن درگیر شد بروز پیدا کرد: بعد از مرگ پدرش، پس از ازدواج برادرش «تئو»، و پس از تولد پسر برادرش. اما زندگی سراسر غم و رنجور ون گوگ به این جا ختم نمی شود: خانواده او یک سال پیش از تولدش، یعنی سال 1851، پسر دیگری را به دنیا آورده بودند که اسمش ون سان بود. حتی عده ای می گویند شماره شناسنامه آن دو نیز یکی بوده است: 29. اما آن پسر، تنها چند روز زنده ماند و در کلیسایی که پدر ون سان در آن عبادت می کرد دفن شد.
بسیاری می گویند خانواده ون سان به این دلیل بسیار افسرده شده بودند و هر یک شنبه صبح به همراه ون سان کوچک، به کنار قبر ون سان می رفتند؛ درواقع، هر یک شنبه ون سان با اسم خود روی قبری روبرو می شد- ون سانی که مرده بود. «جورج پولاک»، روان کاو، باور دارد که ناخودآگاه والدین به دلیل ناتوانی در حل و فصل و سوگواری کودک مرده خود، هویت آن را در دیگر فرزندان خود جست و جو می کنند و این موضوع یکی از اساسی ترین دلایل روانرنجوری های دیگر فرزندان آن خانواده خواهدبود. زندگی نامه نویسان بسیاری باور دارند که ون گوگ درگیر خودآزاری شدیدی بوده و چه بسا یکی از زمینه های فروپاشی روانی وی و عزیمت چندباره او به آسایشگاه روانی «سنت پاول» واقع در «سنت رمی دو پروانس» همین امر بوده است.
وی در ابتدا آرزوی کشیش شدن داشت و به مثابه پدرش به وعظ و نصیحت برای معدن چیان و کارگران و دهقانان فقیر در «بوریناژ» می پرداخت؛ خود را از غذا و لباس محروم می کرد تا نگون بختی حاکم در آن جا را با دیگران تقسیم کند. ون سان در تقلای یافتن هویت خود با چالش ای زیادی رو به رو بود: وی برخلاف برادرش زنده مانده بود و به همین دلیل احساس گناهی دائمی به همراه داشت؛ این موضوع را می توان از نامه های متعدد به برادرش «تئو» فهمید. او همیشه در حال پرداخت کفاره زنده ماندنش بود. در تعارضی شدید با والدین خود بود؛ والدین افسرده ای که نمی توانست شوق زندگی را در نگاه آنان بیابد و دست به هر کاری می زد تا بتواند معنای زندگی را از چشمان آنان دریافت کند اما همیشه در چشمان آنان دریافت کند اما همیشه در چشمان آنان مرگ را می یافت.
ون گوک در 13 سالگی
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !