۲۲-۰۹-۹۲، ۰۲:۳۹ ق.ظ
[b]خدايا دوستت دارم...
بيشتر از همه چيز...بيشتر از همه كس...
دلم ميخواهد در اغوشت ارام بگيرم...
نوازش م كن چشمانم يك خواب بلند را ميطلبد...
فاصله ام تا تو زياد است ودستم به اسمانت نميرسد اما...
اما برايت سخت دلتنگم...
من از زمين خسته ام...
از ادمهايش...
از رسمشان...
از همه چيز خسته ام...
ميخواهم به اسمان بروم انجا كه همه چيز ميدرخشد...
امروز تمام ارزوي من تويي...
خدايا دوستت دارم
ميخواهم به ديدنت بيايم
صدايم را ميشنوي؟؟!!
دستم را بگير و با خودت ببر...
مرا ببر به دنيايي كه چوپان دروغگويي در ان نيست...
دنيايي كه گوشه گوشه اش بوي صداقت ميدهد...
دنيايي كه فرهادش به جرم دوست داشتن شيرين مجبور به كندن
كوه نباشد...
دنيايي كه ذره ذره اش بوي عشق ميدهد...
زميني ها سنگ دل شده اند!!
مادربزرگ ديگر در شب هاي باراني حيوانات سرما زده را به
خانهاش راه نميدهد...
ديگر كسي عاشق نميشود ...همه دارند دل ميكنند...
عمق همدردياش با هم در گفتن يك اخي... خلاصه ميشود...
خدايا دل كوچك من تحمل اين همه درد را ندارد...
انجا كه چشمانم ميبينند ولي از دستانم كاري ساخته نيست....
خدايا ميخواهم در كلبه ي حقيرانه ام چون تويي داشته باشم...
مهمان هميشگيم بمان...
حرفاي دلم بود به خدا....
خدايا خيلي دوست داااااااااااااااارم...
[/b]
چقَـבر پــَـر می ڪِشَـב دلـَـ♥ــمـ
بـﮧ هــَـ♥ــوآی تـُـو