۱۰-۱۲-۹۶، ۰۸:۵۱ ب.ظ
روزنامه سازندگی - روژین حسینی: حوالی ظهر روز سه شنبه 6 اسفند 1332، سرگرد مولوی با جیپ فرمانداری نظامی، به نشانی ای که در گزارش آمده مراجعه می کند. زنگ خانه دکتر محسنی از اعضای حزب توده به صدا در می آید؛ دکتر فاطمی در را باز می کند و در برابر خود سرگردی هفت تیر به دست می بیند که فورا هفت تیرش را روی پیشانی او می گذارد. سرگرد مولوی، فاطمی را می شناسد و با خوشحالی فریاد می زند: «دکتر فاطمی را گرفتم!» راننده جیپ به سرگرد می گوید: «قربان مواظب باشید، اگر مردم بفهمند، ما را قطعه قطعه می کنند.» فاطمی تنها یک جمله می گوید: «من مریضم و قادر نیستم فرار کنم.» این پایان اختفای 188 روزه دکتر فاطمی در خانه یکی از دوستانش است.
ماجرای لو رفتن مخفیگاه حسین فاطمی از آنجا شروع شد که در همسایگی این خانه، خواهر سرهنگ جلیلوند، افسر شهربانی زندگی می کرد. آن ها به مناسبات و رفت و آمدهای همسایه شان ظنین می شوند و احتمال می دهند که آن جا خانه یکی از سران حزب توده باشد. روز بعد سرهنگ جلیلوند این تردیدها را در قالب گزارشی تنظیم می کند و برای رییس شهربانی، سپهبد علوی مقدم می فرستد. تیمور بختیار نیز در حاشیه گزارش اضافه می کند: «اجرائیات! سرگرد مولوی اقدام نمایید و در صورتی که از سران حزب توده باشد، مراتب را با بی سیم به اینجانب گزارش نمایید.»
بعد از بازداشت فاطمی، او را به بیمارستان انتقال می دهند. دادستان حال فاطمی را این گونه گزارش می کند: «غذا نمی خورد و دستور پزشکان را هم اطاعت نمی کند.» فاطمی حدود چهل روز غذا نخورد. پزشکان او را با آمپول زنده نگاه داشتند تا برای روز محاکمه زنده بماند. سرانجام با اعلام رای دادگاه، دکتر فاطمی به اعدام محکوم شد. به رای دادگاه اعتراض کرد و خواستار تجدیدنظر شد، اما با خواسته او موافقت نشد. بامداد روز چهارشنبه 19 آبان، ماموران ارتش، فاطمی را در حالی که در تب می سوخت، با برانکارد به سمت میدان تیر لشکر 2 زرهی بردند.
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
سکوت و زمان