امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
#خاطرات تدریس
#1
چاره ای نداشتم راهم دور بود، نمی توانستم به منزل بروم باید چیزی می خوردم و برای تدریس ریاضی بعداز ناهار به همان مدرسه باز می گشتم و این قهوه خانه تنها جای مناسب بود هم به مدرسه نزدیک بود هم در مسیر رفت و آمد بچه ها نبود و لوبیای خوبی هم می داد، ارزان و خوشمزه، خوب با بودجه ی معلمی تناسب داشت، و من هفته ای دو روز مهمان مش اصغر قهوه چی با حالش بودم کاری به کار هم نداشتیم همیشه به محض ورود، بعد سلام و احوالپرسی به دستشویی کنج قهوه خانه می رفتم، دست و صورت می شستم و تا می توانستم از خود گچ زدایی می کردم بعد می نشستم و او لوبیا با مخلفات می آورد، موقع حساب هم کلی تعارف می کرد:" استاد بفرمایید! قابلی نداره و..." مدتی گذشت و من مثل یک دانش آموز درسخوان و منضبط مرتب سرمیز غذا خوریش حاضر بودم تا اینکه: نزدیک امتحانات فصلی شد و من طبق معمول ناهار مهمان مش اصغربودم هنوز چند لقمه ای نخورده بودم که: مش اصغر سر میزم آمد و در حالیکه با دستمالی میز را لته کاری می کرد گفت:" استاد! ببخشید جسارت می کنم عرضی داشتم، بنده زاده دست بوس شما! خلاف ادبه قصد ازدواج داره..." به محض شنیدن این جملات آه از نهادم درآمد و این افکار مثل برق از ذهنم گذشت: که ای داد و بیداد مش اصغر پی به هویت من برده و آقازاده اش دانش آموز منه و حتما در ریاضیات هم ضعیفه و چون قصدازدواج داره و جلوی سر و همسر هم، "عار ناموسی" داره من باید امسال از درس ریاضی بیمه اش کنم تا پیش خانواده ی عروس شرمنده نشود! داشتم جوابش را آماده می کردم که مش اصغر ادامه داد :"استاد من با اجازه ی شما یه دو اتاقی در گوشه ی حیاط خونه مون براشون انداختم تا این اول زندگی سرخورده نشوند و یک سرپناهی داشته باشند ..." یک مرتبه به میان صحبتش پریدم و گفتم:" مش اصغر! ان شاا... مبارکه! الهی به پای هم پیر و خوشبخت شوند من چه کمکی از دستم بر می آید بفرمایید، انجام دهم؟" مش اصغر با صورت گرگرفته، من و منی کرد و گفت:" ببخشید استاد! معذرت می خواهم می دونم وقت ندارید و دیرتان هم شده، می خواستم جسارتا این گچ کاری دو اتاق رو شما قبول کنید." باتعجب نگاهی به او کرده گفتم:" مش اصغر اینو چرا به من می گی؟من که گچکار نیستم!" مش اصغر که گیج شده بود و سر و وضعم را وارسی می کرد گفت:" پس، پس، استاد! اون دست و صورت گچی و گچهای رو لباستون چی؟ " درحالیکه روده بر شده بودم گفتم:" مش اصغر نگران نباش بین اولیای دانش آموزانم یک" همکار گچکار!" باانصاف سراغ دارم اونو بهت معرفی و سفارش هم می کنم!


محمود کشوری ، رشت
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
بامزه بود،برادرم دكتراى مديريت داره .كسايى كه مى شناسنش بهش مى گن اقاى دكتر .يك بار يه نفر ازش در مورد درمان بيماريش پرسيد
برادرم گفت :پزشك نيستم ،مدرك دانشگاهيم دكتراست
طرف پرخاش كرده بود كه پس يعنى چى هى بهت مى گن دكتر دكتر.
متوجه شدين چقدر از تحصيلكرده ها با مدرك دكترا اين برنامه رو داشتن؟
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  خاطرات تصویری به بهانه اول مهر +عکس نیـایــش 11 234 ۰۱-۰۷-۹۷، ۱۲:۱۷ ب.ظ
آخرین ارسال: نیـایــش
  نگاه کن تا خاطرات کودکیت زنده شه بردیا 0 364 ۱۹-۰۵-۹۴، ۱۲:۴۷ ب.ظ
آخرین ارسال: بردیا
  دردناک ترین و احمقانه ترین کار برای حفظ خاطرات لیلی 8 532 ۲۶-۰۴-۹۴، ۰۴:۳۱ ق.ظ
آخرین ارسال: ♢Toktam♢

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
8 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
نويد (۱۴-۰۲-۹۶, ۰۹:۳۹ ب.ظ)، خانوم معلم (۱۴-۰۲-۹۶, ۰۷:۲۹ ب.ظ)، صنم بانو (۱۴-۰۲-۹۶, ۰۹:۲۳ ب.ظ)، ft.samadi (۱۴-۰۲-۹۶, ۰۹:۴۳ ب.ظ)، d.ali (۱۴-۰۲-۹۶, ۰۶:۴۸ ب.ظ)، .AtenA. (۱۴-۰۲-۹۶, ۰۷:۲۵ ب.ظ)، •Vida• (۱۴-۰۲-۹۶, ۰۴:۴۸ ب.ظ)، ستاره ی احساس (۱۴-۰۲-۹۶, ۱۰:۵۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان