۲۲-۰۱-۹۳، ۰۱:۵۹ ب.ظ
وقتی مامانم شام الویه درست میکنه:
من:مامان شام چی داریم ؟
مامانم:الویه
فرداش
من:مامان صبحانه چی داریم؟
مامانم:الویه
من:ناهار چی دادیم؟
مامانم:الویه
من:عصرونه؟
مامانم:الویه
من:گشنمه
مامانم:الویه
من:|
الویه:|
سیب زمینی:|
بقیه موارد:|
کجا میری بزن لایکو;)
دیروز دفتر خاطراته داداشمو یواشکی برداشتم که بخونم.تا دفتر باز کردم دیدم توش نوشته:
امروز یواشکی دفتر خاطرات خواهرم رو(بنده رو میگه) برداشتم و خوندم...
شرمنده دیگه چشمام سیاهی رفت نتونستم بقیه شو بخونم واستون بنویسم
توی مسافرت بودیم مامانم بهم گفت که این تخم مرغ روبذارتوی قمقمه برنجی من فک کردم که گفت بزار توی قابلمه برنجی رفتم تخم مرغ روگذاشتم لای برنج روی پیک نیک!!!مامانم باعصبانیت دادزد مریممممم من گفتم بذارتوی قابلمه برنجی یاقمقمه برنجی؟؟؟ازشون قول گرفتم که به هیچ ک نگن ولی خودم اومدم به شما گفتم!!حالاشما به هیچ کس نگین!!!
[b]امروز تو سلف دانشگاه جزوه هام از لای کلاسورم ریخت زمین
به خودم گفتم : الان یه پسر خیلی خوشگل میاد کمکم میکنه کاغذهام رو از رو زمین جمع میکنه بعد جفتمون دستمون رو دراز میکنیم سمت یکی از کاغذ ها یه کم مکث بعد خیره میشیم به هم و چشمهامون برق میزنه و آهنگ تایتانیک سلن دیون پخش میشه بعد پسره میزنه زیر گریه و میگه واقعا خودتی ؟ این همه سال کجا بودی ؟ من با تعجب بگم : ما همدیگه رو میشناسیم ؟؟؟؟؟؟؟
پسره : من میشناسم تو نیمه گمشده منی ؟ بعد در های دانشگاه باز بشه و با بچه های دانشگاه که در حال رقص و پایکوبی هستند بریم به سرزمین دور .
اما چیزی که در واقع اتفاق افتاد :
من عین پلخ چال پخش زمین در حال جمع کردن جزوه ...
پسر های دانشگاه : دست و پا چلفتی !
گره نخوری بهم یه وقت !
شل و ولی !
شیر برنج !
بی دست و پا ! بی عرضه !
پخمه ها رو میگیرن !
.
.
.
اصن داغونما له له له .
[/b]
من:مامان شام چی داریم ؟
مامانم:الویه
فرداش
من:مامان صبحانه چی داریم؟
مامانم:الویه
من:ناهار چی دادیم؟
مامانم:الویه
من:عصرونه؟
مامانم:الویه
من:گشنمه
مامانم:الویه
من:|
الویه:|
سیب زمینی:|
بقیه موارد:|
کجا میری بزن لایکو;)
دیروز دفتر خاطراته داداشمو یواشکی برداشتم که بخونم.تا دفتر باز کردم دیدم توش نوشته:
امروز یواشکی دفتر خاطرات خواهرم رو(بنده رو میگه) برداشتم و خوندم...
شرمنده دیگه چشمام سیاهی رفت نتونستم بقیه شو بخونم واستون بنویسم
توی مسافرت بودیم مامانم بهم گفت که این تخم مرغ روبذارتوی قمقمه برنجی من فک کردم که گفت بزار توی قابلمه برنجی رفتم تخم مرغ روگذاشتم لای برنج روی پیک نیک!!!مامانم باعصبانیت دادزد مریممممم من گفتم بذارتوی قابلمه برنجی یاقمقمه برنجی؟؟؟ازشون قول گرفتم که به هیچ ک نگن ولی خودم اومدم به شما گفتم!!حالاشما به هیچ کس نگین!!!
[b]امروز تو سلف دانشگاه جزوه هام از لای کلاسورم ریخت زمین
به خودم گفتم : الان یه پسر خیلی خوشگل میاد کمکم میکنه کاغذهام رو از رو زمین جمع میکنه بعد جفتمون دستمون رو دراز میکنیم سمت یکی از کاغذ ها یه کم مکث بعد خیره میشیم به هم و چشمهامون برق میزنه و آهنگ تایتانیک سلن دیون پخش میشه بعد پسره میزنه زیر گریه و میگه واقعا خودتی ؟ این همه سال کجا بودی ؟ من با تعجب بگم : ما همدیگه رو میشناسیم ؟؟؟؟؟؟؟
پسره : من میشناسم تو نیمه گمشده منی ؟ بعد در های دانشگاه باز بشه و با بچه های دانشگاه که در حال رقص و پایکوبی هستند بریم به سرزمین دور .
اما چیزی که در واقع اتفاق افتاد :
من عین پلخ چال پخش زمین در حال جمع کردن جزوه ...
پسر های دانشگاه : دست و پا چلفتی !
گره نخوری بهم یه وقت !
شل و ولی !
شیر برنج !
بی دست و پا ! بی عرضه !
پخمه ها رو میگیرن !
.
.
.
اصن داغونما له له له .
[/b]
میدونی چرا ادما وقتی بزرگ میشن با خودکار مینویسن؟؟؟
برا اینکه یاد بگیرند هر اشتباهی پاک شدنی نیست.
برا اینکه یاد بگیرند هر اشتباهی پاک شدنی نیست.