امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات یک عاقد!
#1
سلام دوستان توی این تاپیک
قرار داستانهای کوتاه از

خاطرات یک عاقد

رو بزارم........

جالب هستن پیشنهاد میکنم بخونید.......


منبع :/1aghed.blogfa.com/






پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه ، .RaHa. ، بانوی جنوب ، پرنسس ، لیلی
#2
دستبند



مبلغ دو میلیون تومان طلا را که در قسمت توافق نوشته بودند ، قرار بود داماد برای عروس تهیه کند... اما نکرده بود... این موضوع را هم عروس می دانست و هم همه اطافیان... همه می دانستند که تهیه این مقدار طلا یا بهتر بگویم فراهم کردن این مقدار پول برای داماد کاری دور از ذهن به نظر می رسید.. کسی هم اعتراضی نداشت...اما چه کنند که این طلاکاری رسم زمانه است! و به ویژه عروس که حالا با یک دستبند گنده بر سر سفره عقد حاضر شده بود..

هم داماد ، هم عروس و هم همگان می دانستند که آن دستبند بدلی است.... دستبندی که عروس انرژی مثبتی به آن تابانده بود تا تشعشع آن ، حس طلایی لحظه عقد را با شکوه تر کند...

تجربه یک عاقد : فلز به خودی خود ارزشمند نیست.. این ماهستیم که به آن ارزش می بخشیم.
پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه ، .RaHa. ، nafas ، بانوی جنوب ، پرنسس ، admin ، لیلی
#3
کارنامه رنگا رنگ





جوان متولد ۱۳۶۸ که کت اسپرت سفید با راه راه های سیاه باریکی به تن کرده بود ،با ۲۳ سال سن و کارنامه ای رنگارنگ در دفتر نشسته و منتظر بود.


منتظر بود تا پس از آنکه دختری متولد ۱۳۷۰ را اردیبهشت سال ۱۳۸۹ عقد کرده و آذر همان سال طلاق داده بود و دختری متولد سال ۱۳۶۶ را خرداد ۱۳۹۰ عقد کرده و در شهریور همان سال طلاق داده بود ، دختر متولد سال ۱۳۷۲ را در آبان ۱۳۹۱ عقد کند.


تجربه یک عاقد : هر سال یک زن !... این کارنامه با این سن و سال در نوع خود کم نظیر است.

پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه ، .RaHa. ، nafas ، بانوی جنوب ، پرنسس ، لیلی
#4
من زن می خوام!



در هنگام خواندن خطبه عقد بود که در میان سکوت حضار ، صدای گریه کودکی به هوا خاست... شدت گریه توام با حرفهای فروخورده در گریه که از دور برایم مبهم می نمود به حدی بود که نتوانستم خطبه را ادامه بدهم.... سکوت کردم تا پدرش او را بغل کرد و برد و در حالیکه صدایش دورتر و به اصلاح فید می شد ، خطبه را ادامه دادم.


از سالن عقد که خارج شدم ، پسربچه سه ساله ای با کاپشن قرمز در حال دویدن و بازی بود و پدر به دنبالش.... پرسیدم: چی شد یکدفعه زد زیر گریه؟

گفت : والا چی بگم میگه من زن می خوام.....گریه گریه که من زن می خوام.

لبخندی زذم و دستی به موهای قهوه ای لختش کشیدم .


تجربه یک عاقد : خوب می خواد دیگه !
پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه ، .RaHa. ، nafas ، بانوی جنوب ، پرنسس ، لیلی
#5
میتی کمون



ریش به قولی پروفسوری کوتاه و موهای به طرف بالا شانه زده و چروک های دورچشم آشکار و کت و شلواری که برای این مراسم خریداری نشده بود را می توان از نشانه های دامادی برشمرد که به اتفاق همراهان ، یک ساعتی بود در دفتر منتظر بودند و بر سر دو مسئله با عموی عروس که بزرگ آن خانواده بود به توافق نمی رسیدند.

نخست آنکه داماد حاضر به امضای بند مربوط به تعلق گرفتن نصف دارایی مرد به زن پس از طلاق نبود و دو دیگر اینکه حاضر به پذیرش عندالمطالبه بودن مهریه نمی شد.

برای مورد اول می گفت : من عمری رنج بکشم بعد دو دستی نصفشو بدم به خانم؟! عمرا زیر بار همچین چیزی برم.... و برای مورد دوم می گفت : بر سر این موضوع در شب بله برون به توافق رسیده ایم و برگه امضا کرده ایم. طولی نکشید که مردی که گویا برادر داماد بود با کبکبه و دبدبه آمد و با چند چشم غره رفتن به داماد او را وادار به امضای بند نصف مهریه کرد ، اما در مقابل خانواده عروس که درخواست عندالمطالبه کردن مهریه نمودند ، برگه ای را از جیب درآورد و درست مثل مامور مخصوص حاکم بزرگ مقابل چشمان شان گرفت و گفت : اگر زمین و زمان زیر و رو بشه این مورد را قبول نمی کنم چون خود شما عمو این زیر را امضا کرده اید...

برادر عروس می گفت که عموی من سواد ندارد و آن شب چه می دانسته عندالاستطاعه چیست!! ...اما کارساز نبود.

تجربه یک عاقد :بانگاهی به پرونده ، متوجه علت سرسختی داماد شدم. او زن اولش را یک سال پیش طلاق داده بود.
پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه ، .RaHa. ، nafas ، بانوی جنوب ، پرنسس ، لیلی
#6
روز وصل دوستداران


مرد ۵۰ ساله درحالیکه موهای سر و سبیلش را پرکلاغی رنگ زده بود و خوشحال و خرسند به نظر می رسید ، بازو به بازوی عروسی با لباس بلند و حجیم و چین دار سفید شیری وارد دفتر شد و آن دو تن در کنار هم نشستند برای آغاز به هم پیوستن.

عروس مرد نیم قرنی ، زن شوی مرده ۴۸ ساله ای بود که پس از ۳۴ سال زندگی مشترک با مردی که ثمر آن پسر بیست ساله ای بود ، اکنون و درست پس از یک سال از فوت مردش ، آمده بود تا پیمان ببندد ، مابقی مدت زیست اش را با شوهر جدید سپری کند.. شوهری که در طول زندگی زن نگرفته و همچنان یکه و تنها زندگی کرده بود.

مردی که درست ۳۴ سال در انتظار مانده بود تا بتواند پس از مرگ شوهر دختر مورد علاقه سالهای جوانیش به او برسد.

دختری که در اوج جوانی با مخالفت پدر از ازدواج با معشوقی که عاشقانه او را دوست می داشت بازمانده بود ... عاشقی که مجنون وار و فرهاد صفت ۳۴+۱ سال صبر کرده ، وفادار مانده بود تا امروز و حالا که روز ، روز وصل دوست داران بود.

تجربه یک عاقد : باور نمی کردم خودم در متن داستانی چون رمان " عشق سالهای وبا " اثر برجسته گابریل گارسیا مارکز قرار بگیرم.
پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه ، .RaHa. ، nafas ، بانوی جنوب ، لیلی
#7
تقاضای طلاق : 5 دقیقه بعد از عقد!





پس از ورود عروس و داماد به سالن زنی نزد من آمد و گفت : خانواده داماد می دانند اما فامیل دیگر خبر ندارند که عروس بیوه است. لطفا از عنوان دوشیزه استفاده کنید.

به او توضیح دادم که من نمی توانم چیز غیرواقع بگویم .. اما طوری ادا میکنم که کمتر کسی متوجه شود.

وارد سالن شدم و خطبه را خواندم. پس از خارج شدن من از سالن طبق روال محضر ، موسیقی بی کلامی در فضا پخش شد. صدای دست زدن هم گاهی به گوش می رسید به نشان اینکه همه چیز عادی است اما....

۵ دقیقه بعد.....عروس هراسان خود را به مقابل میز من رساند . دسته گل را در حالی که حرکات غیر ارادی عصبی دلهره آوری داشت و به نظر می رسید که هر آن ممکن است غش کند ، بر روی میز من کوبید و گفت : من.. من. چی.. چطو ر. من کی.. کی می تونم... چطور میتونم تقاضای طلاق بدم ؟

چند نفر قصد آرام کردنش را داشتند اما نمی شد... سعی کردم او را به آرامش فراخوانم ، اما قبول نمی کرد..... تقاضا کردم بر صندلی بنشیند. نشست اما مقابل دیدگان همراهان زوج بعدی که منتظر ورود به سالن بودند ،داد و بی داد می کرد. از چند زن همرهش خواهش کردم او را به اتاق دیگری ببرند... داماد و چند تن دیگر همراه او شدند. دو سه دقیقه سر و صدا و داد و فریاد به گوش می رسید ، تا اینکه عروس با همان لباس صورتی و صورت آراسته و موهای پریشان و.. از اتاق و از دفتر زد بیرون و دیگران به دنبالش دوان....

همان زن اول آمد و گفت : آقا میشه این عقدو ثبت نکنین؟ گفتم نه !.. پیر زنی آمد و گفت : حرف این خانمو گوش نکنین آقا ! تورو خدا ثبتش کنید. به او اطمینان خاطر دادم و پرسیدم چه شد؟

گفت : دخترم یعنی خواهر داماد راضی نیست ، از اول هم راضی نبود. توی خانه هم پسرم باهاش دعوا کرد و اینجا هم باعث ناراحتی عروس و داماد شد.

تجربه یک عاقد : در صورت ادامه زندگی مشترک آن دو ، عروس خانواده همواره و برای همیشه دشمن شماره یک خود را خواهر شوهر می شمارد و...
پاسخ
سپاس شده توسط: .RaHa. ، nafas ، ونوشه ، بانوی جنوب ، لیلی ، sadaf
#8
عقد شاعرانه




عقد شاعرانه عصر یک روز پاییزی پر باران فرصتی بود برای وصلت دوجوان.... عصری که هوا به واسطه تراکم ابر و ریزش باران زودتر از معمول رو به تاریکی رفت.


پیش از آنکه آن دو سر وقت تعیین شده به دفتر درآیند ، برق قطع شد و ماهم نه برق اضطراری داشتیم و نه روشنایی.خانواده ای که داخل سالن بودند با غرولند سالن را ترک کردند و بیشتر از آن می نالیدند که پنج دقیقه باقیمانده است و فیلمبرداری شان تمام نشده است.

نوبت دو جوان پیش گفته رسید... بنا گردید که صبر کنیم تا برق دوباره بیاید. ساعتی نشستیم و نشد... داماد اما در مقابل شرمساری ما با خوشرویی تمام گفت: اشکالی نداره با نور چراغ قوه و موبایل مراسم رو برپا می کنیم.

همه نورهای موبایل شان را روشن کردند و با یک چراغ قوه و تعدادی شمع در جمعی صمیمی و بی دغدغه آن دو را به عقد همدیگر درآوردم... صدای جمعیت هم برای تبریک همراه بود که ان شاءالله زندگیشون روشن باشه.

برای تبریک که با داماد دست دادم و عذرخواهی کردم گفت : اشکالی نداره .. اینجوری شاعرانه تر شد.

تجربه یک عاقد : شروع مهم است اما حتی با شروعی نه چندان کامل می توان ادامه داد به زیبایی و خوبی.
پاسخ
سپاس شده توسط: .RaHa. ، nafas ، ونوشه ، بانوی جنوب ، لیلی ، sadaf
#9
کارت




از همان روز اول مراجعه به آزمایشگاه ، داماد نشان می داد که به قولی سرو زبان دار است.

در روز عقد پس از اینکه برای بار سوم از عروس وی درخواست وکالت کردم و خانم قندساب گفت : عروس زیرلفظی می خواد ، داماد شوکه شد و یواشکی خطاب با خام های تور و قندگیر گفت : باباهماهنگی می کردین خوب !.. بعد به مادرش اشاره کرد و مادر هم به سراغ کیفش رفت و حلقه ها را در آورد. خانمی یواشکی گفت : اون نه ! زیر لفظی می خواد.. مادر بازهم گشت ظاهرا چیزی پیش بینی نشده بود.

داماد که در منگنه قرار گرفته و همه نگاه ها به سمت او جلب شده بود ، بلند شد و از جیب پشت شلوارش کیف پول را بیرون کشید و با صدای غژ مخصوص باز کردن چسپهای اتیکتی ، کیف را باز کرد و این ور و آن ورش را برانداز کرد. چیزی در آن یافت نشد... داماد با حالت تاسف سرش را تکانی داد طنازانه گفت : زیرلفظی باید کارت بکشیم دیگه ! و به یکباره جمعیتی که چشم به او دوخته بودند از شدت خنده منفجر شدند.. و عروس هم پس از خنده آنها در حالی که خودش هم لبخند می زد گفت : بله

تجربه یک عاقد : در آن لحظه خیلی ها حرف زدن عادی خود را هم فراموش می کنند.
پاسخ
سپاس شده توسط: ونوشه ، بانوی جنوب ، لیلی ، sadaf
#10
یک سوم



در برگه پیش نویس توافقات زوجین ، در بخش شروط ضمن عقد نوشته بودند : یک سوم حقوق ماهیانه عروس یعنی خانم.... متعلق به پدر و مادر ایشان می باشد.

کنجکاو شدم ببینم شغل عروس خانم چیست؟! پس برگه آزمایش را نگاه کردم . در مقابل نام ایشان نوشته شده بود : شغل : دانشجو

تجربه یک عاقد : ببخشید یک سوم حقوق ماهانه یک دانشجو چه قدر می شود؟!

پاسخ
سپاس شده توسط: بانوی جنوب ، لیلی ، sadaf


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی صنم بانو 1 219 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart خاطرات مردی که زنش به مسافرت رفته بود . خانوم معلم 3 369 ۲۵-۱۰-۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ
آخرین ارسال: deli67
  از خاطرات یک سیاستمدار . خانوم معلم 1 263 ۲۴-۱۰-۹۴، ۰۲:۰۵ ق.ظ
آخرین ارسال: barooni

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۱:۱۶ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان