امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطره گردی با وودی آلن و فیلم هایش (1)
#1
Video 



جادو در مهتاب چهل و چهارمین فیلم وودی آلن است که اخیرا به نمایش درآمده و با استقبال نسبتا خوبی هم مواجه شده. آلن این بار به سراغ دهه ی 1920 رفته و قصه ای کمدی رمانتیک از دل آن بیرون کشیده که کالین فرث و اما استون نقش های اصلی اش را بازی می کنند.

مجله ی توتال فیلم به بهانه ی اکران این فیلم و همین طور فیلمبرداری فیلم جدید آلن مرد غیرمنطقی، در نیویورک به سراغ این شمایل سینم ایی دوست داشتنی رفته و درباره ی نقاط عطف کارنامه اش با او گپ زده است. آلن هم مثل همیشه با همان بیان شیرینش از دلایل ساخت این شاهکارها و حس و حال خودش در زمان کارگردانی شان می گوید و ما را به سفری خاطره انگیز و جذاب دعوت می کند؛ دعوتی که نمی شود از آن استقبال نکرد.

خوابیده

Sleeper, 1913


[عکس: 543919_171.jpg]

ایده ام این بود که فیلمی با دو بخش بسازم و بینشان میان پرده (اینترمیشن) بگذارم. یک فیلم خیلی طولانی، شاید چهارساعته. در بخش اولِ آن، آدمی در نیویورک بودم که چیزها و روابط عجیبی را تجربه می کنم و در آخر این بخش وارد یک محفظه ی برودتی می شوم و یخ می زنم. اینجا اینترمیشن می آید و بعدش در بخش دوم وقتی پرده روشن می شود مخاطبان با 150 سال بعد در آینده مواجه می شوند. وقتی شروع به نوشتن این ایده کردم، دیدم کاری نشدنی است و نوشتنش خیلی وقت می گیرد.

به همین دلیل با کمک دوستم مارشال بریکمن (که در آنی هال، منهتن و قصه ی جنایی منهتن همکارم بود) تصمیم گرفتیم قصه را از بخش دوم شروع کنیم. در خوابیده مقدار زیادی شوخی فیزیکی و اسلپ استیک وجود دارد. رسیدن به کیفیت آنها در فیلم کار سختی بود. بعضی صحنه ها راحت به ذهنمان می رسیدند و خوب هم اجرا می شدند. بعضی ایده ها راحت به ذهنمان می رسیدند اما بعد ازشان ناامید می شدیم. بعضی صحنه ها هم پدرمان را در می آوردند اما بعد که می دیدم چقدر خوب شده اند غافلگیر می شدیم. کاملا اتفاقی بود. مردم بیشتر آن ایده ی دهان بند موزی شکل را یادشان مانده اما اجرای آن در فیلم کار واقعا دشواری بود.


آنی هال

Annie Hall, 1911


[عکس: 543920_486.jpg]

به خودم مطمئن بودم چرا که چند فیلم ساخته بودم و احساس می کردم کنترل بیشتری نسبت به رسانه های سینم ا پیدا کرده ام. به قدری موفق بودم که مردم به همه ی شوخی هایم می خندیدند. به نظرم رسید باید سعی کنم در فیلم هایم عمق بیشتری را نشان بدهم، بایدفیلم های دراماتیک بیشتری بسازم و بعدش هم یک روز یک موزیکال بسازم و یک روز هم به سراغ یک فیلم جنایی- معمایی و یک مستندنما بروم...

احساس می کردم اگر به این مسیر نروم دچار رکورد می شوم. به این هم فکر کردم که خودم می توانم سوژه ی فیلمی باشم و با مخاطبانم صحبت کنم. با این فرض که اگر به مخاطبان آدرس درست بدهم و خودم درباره ی خودم صحبت کنم، آدم های زیادی احساسات و مشکلات مشابهی را تجربه می کنند. وقتی داشتم آنی هال را می ساختم آدم های زیادی به من می گفتند: «چرا می خواهی چنین کاری کنی؟ با این کار فرصت خنده های زیادی را از مخاطب می گیری». من هم دائما به آنها می گفتم: «خب، امیدوارم جذب داستان بشوند.

نمی خواهم در هر دقیقه سه بار بخندانمشان. یک خنده در هر یک یا دو دوقیقه کافی است. با این کار بی خیال فیلم نمی شوند و به جایش جذب داستان می شوند». این فیلم با مردم ارتباط برقرار کرد. از آن فیلم های هالیوودی نبود که تصویر غلطی از روابط نشان می دهند. تصویر واقعی تری از نحوه ی پیش رفتن یک رابطه نشان می داد. دایان کیتون با این فیلم به عنوان یک بازیگر سینم ایی بزرگ شناسانده شد. نمی توانید این حرفم را رد کنید.

شخصیت آنی می توانست توسط بازیگر دیگری بازی شود اما دیگر این قدر موفق نمی شد. اسم اصلی دایان، دایان هال است. مجبور شد فامیلش را به کیتون تغییر دهد که فامیل مادرش است، چرا که در اتحادیه ی بازیگران اسم دایان هال ثبت شده بود. دایان با این فیلم ناگهان به شخصیتی آینده دار، دوست داشتنی، بامزه و زیبا تبدیل شد که تازه سر از پرده ی سینم ا درآورده بود. همه در آمریکا عاشق مدل حرف زدنش شدند. همین طور عاشق لباس پوشیدنش. همه چیزش به الگوی مردم تبدیل شد.


منهتن

Manhattan, 1919


[عکس: 543921_636.jpg]

می دانید که بین چیزی که می خواهید بسازید و چیزی که در نهایت ساخته می شود تفاوت زیادی وجود دارد. وقتی مشغول نوشتن هستید همه ی چیزهایی که با چشم ذهنتان می بینید درست اتفاق می افتد: آدم ها طول اتاق را با جذبه طی می کنند و بی هیچ مشکلی کتشان را آویزان می کنند... اما وقتی واقعا سر صحنه هستید و باد هم می وزد، هوا سرد شده و شما نمی دانید دوربین را کجا بگذارید و...

آنچه به سرانجام می رسد به زیبایی و نظمی نیست که تصور کرده اید و درنتیجه ناامید می شوید. این اتفاق برای من هم افتاد. اما به دلایل مختلف مخاطبانی از سراسر دنیا شیفته ی این فیلم شدند. من هم از سرانجام فیلم خوشحال شدم. گوردن ویلیس [فیلمبردار وودی در اواخر دهه ی 70 و نیمه ی اول دهه ی80] یک نابغه بود.

یادم می آید که قبل از ساخت فیلم با گوردن در یک رستوران نشسته بودیم و درباره ی فیلمبرداری این فیلم به صورت آنامورفیک وایداسکرین صحبت می کردیم. تا آن زمان فقط فیلم های کابویی یا جنگی را این طور می ساختند و ما هم با خودمان فکر کردیم چرا یک قصه ی عاشقانه ی پرشور را به صورت وایداسکرین نسازیم تا تاثیر جذابی خلق کنیم؟

ما همیشه می خواستیم به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری کنیم چرا که نیویورک سیتی در تصاویر سیاه و سفید حس فوق العاده ای داشت. فکر می کنم با تماشای فیلم های سینم ایی و خبری خیلی قدیمی به این نتیجه رسیده بودم. از بازی ام در این فیلم هم اصلا راضی نبودم. اما خب هیچ بازیگری هیچ وقت از بازی اش خوشش نمی آید.

وقتی جادو در مهتاب را به اما استون نشان دادم گفت: از فیلم خوشم آمده اما از خودم نه. این اتفاق همیشه می افتد. یادم می آید سال ها پیش وقتی تازه کارم را شروع کرده بودم با ریچارد برتون صحبت می کردم. خودش به من گفت: «من هیچ وقت هیچ وقت فیلم هایم را تماشا نمی کنم». این حرف در آن زمان برایم عجیب بود اما خیلی زود فهمیدم واقعا کار درستی می کند.


خاطرات هتل استارداست

Stardust Memories, 1980


[عکس: 543922_982.jpg]

فیلم مفرحی بود و وقتی به نمایش درآمد دقیقا همان چیزی بود که می خواستم. اما فیلمی بود که وقتی به نمایش درآمد آدم های معدودی دوستش داشتند. آنها فکر می کردند نقش اول فیلم، همان شخصیت کارگردان، خودم هستم که می خواهم مخاطبانم را دست کم بگیرم و بگویم آنها آدم های سبک مغز بدسلیقه و کوته بینی هستند...

اما مسلما من نمی خواستم چنین چیزی بگویم. آن قدر باهوش بودم که چنین حرفی نزنم و مخاطبانم را تحریک نکنم. من فقط می خواستم آدمی را نشان بدهم که همه چیز دارد، مشهور و پولدار است اما بدبختانه هنوز خوشحال نیست و دچار نوعی فروپاشی عصبی است. آدم های زیادی به من می گفتند: «این آدم چطور می تواند خوشحال نباشد؟ پول زیادی دارد و خیلی هم مشهور است...»

اما به نظم این یک نقد سطحی بود که خیال می کرد معروف بودن و پول بر تشویش های اگزیستانسیالیستی زندگی سرپوش می گذارد؛ در حالی که چنین کاری از آنها بر نمی آید. اما این نقد را که می گفتند «اه، این هشت و نیم وودیه» درک می کردم. زیاد پیش می آید که شما فیلمی می سازید و مردم آن را با فیلم های دیگر مقایسه می کنند. بعضی اوقات هم خودتان خودآگاه یا ناخودآگاه به خاطر شباهت های مضمونی به فیلم های دیگر ارجاع می دهید. به همین دلیل این نقد به نظرم منصفانه بود. من عاشق فیلم های فلینی ام. برای او همان قدر احترام قایلم که برای برگمان، کوروساوا و رنوآر.

در پایان همین فیلم است که شخصیتی که بازی می کنم می گوید: «حاضرم هر دو اسکارم را بدهم و یک دقیقه... یا یک ثانیه بیشتر... زندگی کنم». فکر می کنم هرکسی این کار را می کند. وقتی به آخر خط برسیم، همه ی آن جایزه ها و تحویل گرفتن ها، همه ی آن چیزهای دم دستی، معنایشان را از دست می دهند. در این جور مواقع چیزی جز سلامت و طول عمر نمی خواهید. این چیزها در زندگی ارزش واقعی دارند نه جایزه هایی که مردم به شما می دهند؛ به خصوص جایزه هایی که مجبور بوده اید برای به دست آوردنشان رقابت کنید.


هانا و خواهرانش

Hannah and Her Sister, 1986


[عکس: 543923_223.jpg]

می خواستم یک فیلم پربازیگر بسازم چرا که در آن زمان خیلی شیفته ی چخوف بودم و همیشه فکر می کردن نمایشنامه های او پر از بازیگر هستند. می خواستم فیلمی بسازم با شخصیت های متفاوت و داستان های متفاوت که در هم آمیخته می شوند و با این که عمق و درخشش کارهای چخوف را نداشت اما بهترین کاری بود که در آن زمان از دستم بر می آمد. همیشه به خاطر پایان فیلم حسرت می خوردم. پایان اصلی من خوشی خیلی کمتری داشت؛ تا حد زیادی چخوفی.

اما وقتی تماشایش کردم متوجه شدم خوب از کار درنیامده است. از پایان غم انگیز ترسی نداشتم اما این پایان به فیلم نمی خورد. وصله ی ناجور بود. به همین دلیل مجبور شدم پایان را تغییر بدهم و آن را کمی سرخوشانه بکنم. دایان وست در این فیلم فوق العاده بود. او قطعا یکی از بازیگران بزرگ است. دو جایزه ی اسکار هم برنده شده. جولی تیلور [مسئول انتخاب بازیگر اکثر فیلم های وودی] من را او به وصل کرد و گفت: «این بازیگر بزرگ رو ببین».

او همان کسی است که نقش لیدی مکبث را بازی کرده و در چند نمایشنامه از چخوف هم حضور داشته. حیرت انگیز است. دوست دارم راهی برای همکاری با او پیدا کنم. او در زندگی هم دوست خوبی است. [آلن در فاصله ی سال های 1985 تا 1994 پنج بار با دایان وست کار کرده است].

ادامه دارد...

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  ۱۰ دیالوگ آغازین برتر فیلم‌های [color=#ff0000]سینم[/color] ایی صنم بانو 2 461 ۲۹-۰۴-۱، ۱۲:۲۵ ق.ظ
آخرین ارسال: هویدا مهرزاد
Photo کارتون وقتی بابا کوچک بود رو یادتونه!؟ | 100 کارتون خاطره انگیز دهه ش v.a.y 1 882 ۰۶-۰۷-۰، ۰۷:۰۰ ب.ظ
آخرین ارسال: parisa98
Photo کارتون ماجراهای رکسیو، سگ بازیگوش! 100 کارتون خاطره انگیز دهه شصتی?? v.a.y 2 886 ۲۴-۰۶-۰، ۰۲:۴۷ ب.ظ
آخرین ارسال: parisa98

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان