۲۲-۰۶-۹۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ
خداوند به صورتهای مختلف به سراغ بندگانش میرود
![[عکس: 586576788-parsnaz-ir.jpg]](http://www.parsnaz.ir/images/2014/08/586576788-parsnaz-ir.jpg)
روزی فردی در بیمارستان بستری شد. پزشک بعد از معاینه گفت متاسفانه کاری نمی تواند بکند و چند روز بیشتر به پایان عمر او باقی نمانده است. بعد از خروج پزشک، بیمار که بسیار غمگین و دل شکسته بود به کنار پنجره رفت و با تمام وجود گفت:
خدایا به من کمک کن تا از این بیماری رهایی یابم.
به یکباره صدایی بسیار آرام و مطمئن شنید که میگوید: به تو کمک میکنم.
بیمار خوشحال شد پس از چندی پزشک جراح وارد اتاق شد و گفت:
من به تو کمک میکنم. میتوانم تو را از این غده جدا کنم و آنرا ازبدن تو خارج کنم.
بیمار گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چندی بعد یک متخصص شیمی درمانی وارد شد و به او گفت: من میتوانم داروهایی برای شما تجویز کنم و شما را از این غده خلاص کنم.
او گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چند روز بعد یک متخصص انرژی درمانی وارد شد و گفت: من میتوانم تو را با انرژی درمانی از شر این غده راحت کنم، ولی بیمار انتظار کس دیگری را داشت و گفت:
نه ممنون! من نیازی به کمک شما ندارم. قرار است کس دیگری به کمک من بیاید.
پس از چند روز بیمار فوت کرد. او در جهان دیگر با خدای خود گفتگو کرد و گفت:
خدایا تو گفتی که اجابت میکنی؛ تو گفتی که در را باز میکنی؛ پس چرا شفا ندادی؟ چرا اجابت نکردی؟ دوباره همان صدای آرام و مطمئن را شنید که میگفت: ای بنده من، من سه بار برای شفا دادن تو آمدم، ولی تو هر بار مرا رد کردی.
![[عکس: 586576788-parsnaz-ir.jpg]](http://www.parsnaz.ir/images/2014/08/586576788-parsnaz-ir.jpg)
روزی فردی در بیمارستان بستری شد. پزشک بعد از معاینه گفت متاسفانه کاری نمی تواند بکند و چند روز بیشتر به پایان عمر او باقی نمانده است. بعد از خروج پزشک، بیمار که بسیار غمگین و دل شکسته بود به کنار پنجره رفت و با تمام وجود گفت:
خدایا به من کمک کن تا از این بیماری رهایی یابم.
به یکباره صدایی بسیار آرام و مطمئن شنید که میگوید: به تو کمک میکنم.
بیمار خوشحال شد پس از چندی پزشک جراح وارد اتاق شد و گفت:
من به تو کمک میکنم. میتوانم تو را از این غده جدا کنم و آنرا ازبدن تو خارج کنم.
بیمار گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چندی بعد یک متخصص شیمی درمانی وارد شد و به او گفت: من میتوانم داروهایی برای شما تجویز کنم و شما را از این غده خلاص کنم.
او گفت: ممنون کس دیگری قرار است به من کمک کند.
چند روز بعد یک متخصص انرژی درمانی وارد شد و گفت: من میتوانم تو را با انرژی درمانی از شر این غده راحت کنم، ولی بیمار انتظار کس دیگری را داشت و گفت:
نه ممنون! من نیازی به کمک شما ندارم. قرار است کس دیگری به کمک من بیاید.
پس از چند روز بیمار فوت کرد. او در جهان دیگر با خدای خود گفتگو کرد و گفت:
خدایا تو گفتی که اجابت میکنی؛ تو گفتی که در را باز میکنی؛ پس چرا شفا ندادی؟ چرا اجابت نکردی؟ دوباره همان صدای آرام و مطمئن را شنید که میگفت: ای بنده من، من سه بار برای شفا دادن تو آمدم، ولی تو هر بار مرا رد کردی.
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .