۲۹-۱۱-۹۹، ۱۰:۲۱ ق.ظ
صادق هدایت کتاب زندگیاش را در پاریس بست
روزنامه همشهری - معراج قنبری، حسین سبحانی: خودکشی او اتفاقی یکشبه نبود. هدایت سالها با تفکر مرگ زیسته بود. اگرچه بهدرستی نمیدانیم که آیا در طول سالیان، انگیزه او برای مرگ بدون تغییر بوده یا نه. نخستین خودکشی او سال ۱۳۰۷ و در بیستوششسالگی، زمانی که در فرانسه اقامت داشت اتفاق افتاد که البته نافرجام بود. خودش را در رودخانه «مارن» انداخته بود که نجاتش دادند و مرگ او را پس زد.
به نقل از کتاب «از مرز انزوا: مجموعه کارتپستالهای صادق هدایت»، او در نامهای به تاریخ ۱۲ اردیبهشتماه ۱۳۰۷ به برادرش عیسی هدایت، در ضمن نامه و عبارت «کمدی دراماتیک»، اشاراتی به این خودکشی میکند؛ «تصدقت گردم، بعد از کمدی دراماتیک که در فنتنبلو گذشت، در سفارت غوغایی بهپا شده و انتظام بدبخت دچار زحمت شده، بنده هم کاملا مفتضح، بهطوری که نمیتوانم جلوی ۲ نفر دربیایم. پولمان هم که به باد رفت. به هر حال اگر بختمان بخت بود، [..]برای خودش درخت بود. عجالتا با رختهای جنابعالی پز میدهیم، تا بعد چه شود. قربانت امضا.»
شاید باز هم باید عقیده او را در این زمینه، در نوشتههای خودش جستوجو کرد. او در داستان «زنده بهگور» که در اواخر سال ۱۳۰۸ نوشته، میگوید: «نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد، ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کردهام، حالا دیگر نمیتوانم از دستش بگریزم، نمیتوانم از خودم فرار بکنم. باری چه میشود کرد؟ سرنوشت پرزورتر از من است».
داستان زنده بهگور از زبان اول شخص روایت میشود، گویی هر آن چیزی است که در مغز خود نویسنده میگذرد؛ القای چنین احساسی دارد که این خود صادق هدایت است که راوی قصه است، نه یک شخصیت خیالی. «هیچکس نمیتواند پی ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دستش از همهجا کوتاه بشود میگویند: برو سرت را بگذار بمیر.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !