۲۷-۰۸-۹۲، ۰۱:۲۹ ق.ظ
مرد جوانی نزد پدر خود رفت وبه او گفت:
میخواهم ازدواج کنم پدر خوشحال پرسید:
-نام این دختر چیست؟
-سامانتا,در محله ما زندگی میکند پدر ناراحت شد وگفت:
-متاسفم که این را به تو میگویم اما تو نمیتوانی با او ازدواج کنی زیرا او خواهر توست اما لطفا به مادرت در این باره حرفی نزن
مرد جوان نام سه دختر دیگر را هم اورد اما باز هم همین پاسخ را شنید
با ناراحتی نزد مادر خود رفت و قضیه را تعریف کرد مادر لبخندی زد و گفت:
-نگران نباش پسرم تو با هر یک از این دختر ها که گفتی میتوانی ازدواج کنی چون تو پسر او نیستی...!!!
میخواهم ازدواج کنم پدر خوشحال پرسید:
-نام این دختر چیست؟
-سامانتا,در محله ما زندگی میکند پدر ناراحت شد وگفت:
-متاسفم که این را به تو میگویم اما تو نمیتوانی با او ازدواج کنی زیرا او خواهر توست اما لطفا به مادرت در این باره حرفی نزن
مرد جوان نام سه دختر دیگر را هم اورد اما باز هم همین پاسخ را شنید
با ناراحتی نزد مادر خود رفت و قضیه را تعریف کرد مادر لبخندی زد و گفت:
-نگران نباش پسرم تو با هر یک از این دختر ها که گفتی میتوانی ازدواج کنی چون تو پسر او نیستی...!!!
jue t`aim