(۱۳-۰۵-۹۳، ۰۹:۰۶ ب.ظ)banooye man نوشته: من چیزی نفهمیدم
واقعاااااا؟
پس بذار برات توضیح بدم :
یه آتیشی تو جنگل روشن بوده ، که بارون شروع به باریدن میکنه
بارون می باره ومی باره تا اینکه آتیش رو به خاموشی میره که بارون قطع میشه وشعله کوچکی از آتش باقی میمونه
دقیقا داستان از اونجایی شروع میشه که یه قطره از بارون با همون شعله آتیش پیمان دوستی وعشق می بندن ودست در دست هم میرن به سوی سرنوشت
نیست که خیلی هم آبشون باهم تو یه جوب میره
همینطور که داشتن تو جنگل باهم میرفتن جنگل بان که مشعلش خاموش شده بود چشمش به شعله میفته و میذارتش روی مشعلش وشعله روی مشعل جنگل بان تا توی کلبه او میره و بعد جنگل بان اون شعله آتش و روی فانوس میذاره
در تمام این مدت قطره آب پا به پای جنگل بان می رفت وچشم از عشق آتشینش بر نمیداشت
با گذشت زمان قطره آب کوچکتر میشد و شعله آتش نمیتوانست برای عشقش کاری کنه و جلوی چشمانش بخار شدن عشقش را تماشا میکرد
قطره تمام شد....
و پیرمرد ِ جنگل بان خسته از فعالیت روزانه برای استراحت شبش فانوس راخاموش کرد
و شعله هم دود شد ورفت هوا
احتمالا توی افق بالاخره به هم رسیدن