امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان بینهایت زیبای عشق مـــــــــادری
#1
وقتی گروه نجات زن جوان را از زیر آوار پیدا کردن او مرده بود.

اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند.

زن با حالتی عجیب به زمین افتاده و زانو زده بود .

حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.

ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند.

چند ثانیه بعد سرپرست گروه دیوانه وار و با لکنت فریاد زد : بیایید ، زود بیایید !

یک بچه اینجا است !!! بچه زنده است !!!

وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت ، دختر سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.

نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. مامور نجات وقتی بچه را بغل کرد .

یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد :

عزیزم ، اگر زنده ماندی ، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.



خــداونـدا

زیبــــاترین لــحظه هـا را نـصیب مـــادرم کـن

کـه زیبـــاتـریـن لــحظه هـایـش را

به خـاطر مـن از دسـت داده اسـت . . .

مــــادرم دوستت دارم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
امروز چرا آهنگ غمگین میزنی شما؟؟؟؟؟
میخوای اشک مارو دربیاری؟
zaps
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
معذرت میخوام فاطمه خانم maraاما فک نکنم برا واقعیتای زندگی زمانی وجود داشته باشه؟؟؟
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
(۲۶-۰۳-۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ)Mehrdad76 نوشته: معذرت میخوام فاطمه خانم maraاما فک نکنم برا واقعیتای زندگی زمانی وجود داشته باشه؟؟؟
خواهش میکنم ، شما به دل نگیر !!

bcmqgggt
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
گفته اند: وقتی ادیسون به مدرسه رفت، بعد از چند روز معلم کلاسشون نامه ای را به ادیسون داد و گفت بده مامانت.
مادر ادیسون نامه را باز کرد دید نوشته: فرزندتان کودن است، مدرسه ما جای کودن ها نیست.
ولی مادر، نامه را برای ادیسون اینگونه خواند: فرزند شما نابغه است مدرسه ما نمی تواند بیشتر از این آموزش دهد شما شخصا آموزش او را به عهده گیرید
و مادر ادیسون در منزل به او آموزش میدهد و با او کار میکند.
ادیسون در 13 سالگی اولین اختراعش را به ثبت میرساند.
مدتی پس از فوت مادر، یک روز ادیسون برای خود جشن تولد میگیرد و در آن جشن، صندوق خاطرات مادرش را آورده، نامه را در جمع بازکرده تا به همه بگوید که من از بچگی نابغه بودم؛ با دیدن اصل نامه شروع به گریه میکند و در آنجا او پی میبرد چطور مادرش از ادیسون کودن، یک ادیسون نابغه ساخت. این افتخار مادر ادیسون است. هزاران درود بر چنين مادرانى.
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان تکان دهنده/ یک چشم صنم بانو 1 332 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان تکان دهنده/ تصادف ماشین صنم بانو 0 271 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی صنم بانو 1 230 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان