۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ
داستانهای غم انگیز
داستان تکان دهنده/یک چشم
یک چشم داستانی غم انگیز درباره پسری است که از وجود مادرش خجالت می کشد.
مادرم فقط یک چشم داشت. در تمام عمرم از او متنفر بودم زیرا او باعث خجالت من می شد.مادرم یک فروشگاه کوچک در بازا رداشت. او سبزی های کمی را جمع می کرد و از این قبیل فروش داشت. او برای حمایت از ما برای دانش آموزان و معلمان غذا می پخت . او چنین شرمساری بود.
یک روز در دوران دبستان بود که مادرم آمد و به من سلام کرد. خیلی خجالت کشیدم. چگونه او می تواند این کار را با من کند ؟! من او را نادیده گرفتم ، نگاهی نفرت انگیز به او انداختم و فرار کردم.
روز بعد در مدرسه یکی از همکلاسی های من گفت: "هه هه....، مادر تو فقط یک چشم دارد!"
می خواستم بمیرم . همچنین می خواستم مادرم فقط ناپدید شود. بنابراین من آن روز به او گفتم "تو فقط باعث خنده دیگران به من می شوی ،چرا نمیمیری؟
مادرم ساکت ماند. حتی متوقف نشدم که برای یک ثانیه درباره آنچه گفته بودم فکر کنم ، زیرا من پر از عصبانیت و نفرت بودم. من از احساسات او غافل بودم. می خواستم از خانه اش بیرون بروم.
من کمی احساس بدی داشتم، اما در عین حال ، احساس خوبی داشتم که حرفهایی را که تمام این مدت می خواستم بگویم گفته ام. شاید به این دلیل باشد که مادرم مرا تنبیه نکرده بود ، اما فکر نمی کردم قلب او را شکسته باشم.
آن شب از خواب بیدار شدم و به آشپزخانه رفتم تا یک لیوان آب بخورم. مادرم در آشپزخانه نشسته بود و ساکت گریه می کرد ، انگار می ترسید ممکن است مرا از خواب بیدار کند.
نگاهی بهش انداختم و بعد برگشتم. به خاطر چیزی که قبلاً به او گفته بودم ، چیزی در گوشه قلب من وجود داشت. با این وجود ، من از مادرم متنفر بودم که از یک چشمش گریه می کرد. بنابراین به خودم گفتم که بزرگ خواهم شد و موفق می شوم ، زیرا از مادر ، یک چشم و فقر متنفرم.
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...