۰۲-۰۳-۹۴، ۰۵:۳۶ ب.ظ
اتفاق بد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده ، نگران و مضطرب در انتهای کادر در*
بزرگی دیده می شود با تابلوی اتاق عمل . چند لحظه*بعد در اتاق باز و دکتر جراح*
* با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود . مرد نفسش را در سینه حبس می کند .*
دکتر به سمت او می رود*مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند . دکتر: واقعاً*
* متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم . اما به علت*
*شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده . ما ناچار شدیم هر*
دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم . باید*تا آخر عمر ازش پرستاری کنی،*
* با لوله مخصوص بهش غذا بدی . روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو*
تمیز کنی و باهاش*صحبت کنی . اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش رو*
* برداشتیم ؛ مرد سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود . با دیدن *
*این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد و ...*
*دکتر: هه !! شوخی کردم ، زنت همون اولش مرد ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده ، نگران و مضطرب در انتهای کادر در*
بزرگی دیده می شود با تابلوی اتاق عمل . چند لحظه*بعد در اتاق باز و دکتر جراح*
* با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود . مرد نفسش را در سینه حبس می کند .*
دکتر به سمت او می رود*مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند . دکتر: واقعاً*
* متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم . اما به علت*
*شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده . ما ناچار شدیم هر*
دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم . باید*تا آخر عمر ازش پرستاری کنی،*
* با لوله مخصوص بهش غذا بدی . روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو*
تمیز کنی و باهاش*صحبت کنی . اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش رو*
* برداشتیم ؛ مرد سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود . با دیدن *
*این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد و ...*
*دکتر: هه !! شوخی کردم ، زنت همون اولش مرد ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ