۰۲-۰۳-۹۴، ۰۵:۴۲ ب.ظ
آرزوی مرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. *
*نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا
! میشود تنها آرزوى*
*مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد وبرقى درگرفت
و در هیاهوى رعد و*
*برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده محبوب
من؟مرد،*
*سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: - اى خداى کریم! از تو مى
خواهم جاده اى بین*
*کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!*
*از جانب خداى متعال ندا آمد که:- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات
بسیار دوست میدارم و *
*مى توانم خواهش ترا برآورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر
دشوار است؟ هیچ میدانى*
*که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و
فولاد باید مصرف شود؟*
*من همه اینها را مى توانم انجام بدهم، اما آیا نمى توانى آرزوى دیگرى
بکنى؟ مرد، مدتىبه فکر *
*فرورفت،آنگاه گفت:*
* اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان
چرا مى گریند؟*
*میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که
چگونه مى توان*
*زنان را خوشحال کرد؟*
*صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته
اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟؟!! *
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. *
*نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا
! میشود تنها آرزوى*
*مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد وبرقى درگرفت
و در هیاهوى رعد و*
*برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده محبوب
من؟مرد،*
*سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: - اى خداى کریم! از تو مى
خواهم جاده اى بین*
*کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!*
*از جانب خداى متعال ندا آمد که:- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات
بسیار دوست میدارم و *
*مى توانم خواهش ترا برآورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر
دشوار است؟ هیچ میدانى*
*که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و
فولاد باید مصرف شود؟*
*من همه اینها را مى توانم انجام بدهم، اما آیا نمى توانى آرزوى دیگرى
بکنى؟ مرد، مدتىبه فکر *
*فرورفت،آنگاه گفت:*
* اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان
چرا مى گریند؟*
*میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که
چگونه مى توان*
*زنان را خوشحال کرد؟*
*صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته
اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟؟!! *
ــــــــــــــــــــــــــــــــ