امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان مامان......
#1
[عکس: 438892_sIaBa1Q5.jpg]
مادر مسعود برای دیدن پسرش مسعود به محل دیدن او یعنی لندن آمده
بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر به نام ویکی
زندگی می کند. کاری از دست خانم حمیدی برنمی آمد و از طرفی هم
اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود. و به رابطه ی میان آن دو ظنین
شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که
فکر مادرش را خوانده بود گفت : من میدانم که شما چه فکری می کنید
، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی
هستیم.

حدود یک هفته بعد ویکی پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت
از اینجا رفته قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که مادرت
این قندان را برداشته باشد؟
خب من شک دارم ، ما برای اطمینان بیشتر به او ایمیل خواهم زد.
او در ایمیل خود چنین نوشت : “مادر عزیزم ، من نمی گم که شما
قندان را از خانه من برداشتید ، و در ضمن نمی گم که شما آن را
برنداشتید. اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که
شما به تهران برگشتید گم شده است با عشق مسعود”

روز بعد مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت کرد:
پسر عزیزم ، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری! و در ضمن نمی گم که
تو باهاش رابطه نداری. اما واقعیت این است که اگر او در رختخواب
خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود. با عشق مامان.
نعره هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمیکند من از سکوت موریانه ها میترسم...!
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان‌های پشت‌ِپرده معروفترین موجودات افسانه‌ای! صنم بانو 4 154 ۲۷-۰۱-۰، ۱۰:۵۱ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان ۷ مومیایی مشهور مصر صنم بانو 7 337 ۱۶-۰۱-۰، ۱۱:۴۲ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان مادربزرگ‌های عاشقی که رسوا نشده‌اند صنم بانو 5 168 ۱۵-۱۰-۹۹، ۱۰:۱۸ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان