۲۳-۰۹-۹۱، ۰۶:۳۵ ب.ظ
[/size]
[align=right]چهارسال قبل اومدی با مادرت اینا خونه ما …
در زدی …
مادرم در رو باز کرد …
خواهرم هم بود …
نشستی پیششون …
مادرم گفت : پسرمن هنوز چند سالی کار داره… یک ترم دانشگاهش مونده… دو سال سربازی داره… چند سال سختی داره !
تو چشای مادرم نگاه کردی …
گفتی : من دوستش دارم … با همه چی می سازم
سه ماه بعد…
من وکیلم ؟
گفتی : بله
دو سال بعد
درسم تموم شد …
سربازی هم رفتم …
خونه گرفتیم (خانوادم خیلی کمک کردند ) …
دنبال کار گشتم …
چند بار کارم رو عوض کردم تا بلاخره یک کا ر خوب گرفتم …
مدیرتولید یک کارخانه شدم
تو دوست داشتی راحت تر زندگی کنی !
خونه بهتر … ماشین … امکانات بیشتر .
بیشتر کار کردم …بیشتر … بیشتر
خسته می شدم … برای همین کمتر تفریح می کردیم …
تو راضی نبودی …
می گفتی اینقدر کار می کنی نمی تونیم تفریح کنیم !
یک سال بعد
چرا خواهرم اینا ماشینشونو عوض کردند … ما هنوز یک ماشین قراضه هم نداریم ؟
چرا بابات اون خونشو تو … نمی ده به ما ؟
چرا من هروقت یه چیزی می خوام پول کم دارم ؟
یک سال بعدش
خونه رو داریم عوض می کنیم … می ریم خونه پدرم که قبلا اجاره داده بود !
برات موبایل خریدم … کادوی تولد !
می خوام یک ماشین قسطی هم بردارم … هرچی باشه تو کارم جا اوفتادم !
چند ماه آخر
گفتی : ازدواج ما از اولش اشتباه بود …
تو اصلا به احساسات من اهمیت نمی دی !
یکسال پیش هم بهت گفتم …
من برای این زندگی خیلی تلاش کردم ….
هیچکس هم نفهمید … برای من همه چی تموم شدس !
گفتم : تو چون از خانوادت دوری احساس دلتنگی می کنی …
برو پیش مادرت اینا … بهتر شدی برگرد …
دو ماه موندی اونجا ( مادرم مدام به من سرمی زد )
برگشتی…
در زدی …
مادرم دررو باز کرد …
خواهرم پیشش بود …
تو چشای مادرم نگاه کردی و گفتی : من از شوهرم متنفرم …
مادرم : سکوت
خواهرم : چرا
تو : به احساسات من اهمیت نمی ده ؟
خواهرم : خیانت کرده؟ خسیس بوده؟ تنبل بوده؟ بددهن بوده؟ دروغ گفته؟
تو : سکوت …
تو : من برای همه چی تموم شدس !
مادرم : پس برو
از سر کار برمی گردم …
مادرم دررو باز می کنه …
خواهرم برام چائی می یاره …
پدرم کنارم می شینه …
مادرم هم کنارم می شینه …
تو چشاش نگاه می کنم …
میگم : تنها شدم
میگه : تنهات نمی ذاریم..
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
برنده میگه سخته اما میشه