امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان کوتاه وجود پاک مرا چند می خری
#1
آقا ! وجود پاک مرا چند می خری؟»- « به به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری!چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی

یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !اسمت چه بود؟ اهل کجایی؟ ندیدمت! ...»....دختر، هراس، دلهره: «ها ؟ چی؟ بله! ... پری!

اهل حدود چند خیابان عقب ترم »- «نزدیک نانوایی سنگک ؟» - « نه ! بربری »

چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود زیر نگاه هرزه ی یک مرد مشتری - « کمتر حساب کن» ... وَ موبایلش : « الو! بله !»- «امشب بیا به خانه ی آقای اکبری»

- « زن هم مصیبت است! بله! چشم! آمدم !هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری!»از خیر او گذشت و فقط گفت: «حیف شد!امشب برو سراغ خریدار دیگری»

دختر به فکر نان شبش بود و داد زد :«حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان تکان دهنده/ یک چشم صنم بانو 1 327 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان تکان دهنده/ تصادف ماشین صنم بانو 0 260 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۸ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان غم انگیز دفتر خاطرات صورتی صنم بانو 1 219 ۰۶-۱۲-۹۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان