امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان کوتاه و جالب (مهریه سنگین …)
#1
با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد
.
شوهرش
میگوید چرا؟ ما که
زندگی‌
خوبی‌ داریم
.

از زن اصرار و از شوهر انکار
.

در نهایت شوهر با سرسختی
زیاد

می‌پذیرد، به شرط و شروط ها
.


زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را
.

تمام ۱۳۶۴
سکهٔ بهار آزادی
مهریه آت را می‌باید ببخشی
.

زن با کمال میل می‌پذیرد
.

در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده
.

زن می‌پذیرد
.

چه چیز
باعث
شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردن م انداختن را بزنی‌

.

زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟

مرد با آرامی گفت :آری
.

زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر
لحاظ

نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم
.

مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست
.

زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه‌ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد
.

خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر
.

نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد
.

برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود
.

تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی
.

پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد
.

صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی‌.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات یابند
!
نعره هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمیکند من از سکوت موریانه ها میترسم...!
پاسخ
سپاس شده توسط: sadaf
#2
داستان جالب وآموزنده ای بودmara
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
خیلی جالب بود...mara
*باران همیشه میبارد اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند*

نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن*
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
خیلی جالب بودmara
زنـــــده باد هـــــدف... :)


پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
آموزنده بود...
ولي تو طلاق چيزي داريم به اسم عده...
كه اجازه نميده خانم از اين محضر در بياد و بره تو اون محضر واسه ازدواجdfgh
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
جالب بود
ممنون ولی خداییش چه کلاهی سرش رفت
asnaasnaasna
مادرم,دستانش را نوازش میکنم
داستانی دارد دستانش
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  رکورد‌های جالب ایرانی صنم بانو 7 415 ۲۸-۰۵-۰، ۰۳:۱۴ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مهریه معمول در کشور‌های دیگر چیست؟ صنم بانو 4 273 ۲۸-۰۵-۰، ۰۳:۱۰ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  داستان‌های پشت‌ِپرده معروفترین موجودات افسانه‌ای! صنم بانو 4 154 ۲۷-۰۱-۰، ۱۰:۵۱ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان