۰۴-۰۵-۹۲، ۱۰:۳۹ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۴-۰۵-۹۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ توسط khorzo khan.)
[font=][/font][font=]فاصله دختر تا پیره مرد یک نفر بود. روی نیمکتی چوبی . روبه روی یک اب نمای
سنگی
پیرمرد از دختر پرسید.
غمگینی ؟
نه
مطمئنی؟
نه
چرا گریه میکنی؟
دوستام منو دوست ندارن
چرا؟
چون قشنگ نیستم
قبلا اینو به تو گفتن ؟
نه
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
راست میگی؟
از ته قلب اره
دختر بلند شود و پیرمرد رو بوسید وبه طرف دوستاش دوید شاد شاد
چند دیقه بعد پیرمرد اشک هاش پاک کرد کیفش رو باز کرد.
عصای سفیدش را بیرون اوردو رفت!!!!!
[/font]
سنگی
پیرمرد از دختر پرسید.
غمگینی ؟
نه
مطمئنی؟
نه
چرا گریه میکنی؟
دوستام منو دوست ندارن
چرا؟
چون قشنگ نیستم
قبلا اینو به تو گفتن ؟
نه
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
راست میگی؟
از ته قلب اره
دختر بلند شود و پیرمرد رو بوسید وبه طرف دوستاش دوید شاد شاد
چند دیقه بعد پیرمرد اشک هاش پاک کرد کیفش رو باز کرد.
عصای سفیدش را بیرون اوردو رفت!!!!!
[/font]
نعره هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمیکند من از سکوت موریانه ها میترسم...!