امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دختر و پیرمرد
#1
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط: baran
#2
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Heart آن دختر منم taranomi 0 125 ۱۵-۰۴-۹۶، ۰۳:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
Heart سيب و دختر من!! صنم بانو 3 200 ۱۳-۰۴-۹۶، ۱۲:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  داستان کوتاه و بسیار جالب دختر [color=#ff0000]هوس[/color] باز!!! yasaman2001 13 1,089 ۰۵-۱۲-۹۵، ۱۰:۳۱ ب.ظ
آخرین ارسال: hananee

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
~ MoOn ~ (۲۸-۰۵-۹۴, ۰۷:۲۷ ب.ظ)، آشوب (۲۸-۰۵-۹۴, ۰۹:۴۲ ب.ظ)، sima59 (۲۱-۰۵-۹۵, ۱۱:۴۷ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان