۲۴-۰۹-۹۳، ۰۱:۰۳ ب.ظ
24 اذر93
روزنامه مردمسالاری: مرد جواني که از وسواس‌هاي همسرش خسته شده بود، راهي دادگاه خانواده شد و درخواست طلاق داد.
چندي پيش مرد جوان با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست طلاق خود را ارائه کرد و در خصوص علت آن به قاضي گفت: وسواس همسرم مرا ديوانه کرده است. روزي که با محبوبه آشنا شدم و با او ازدواج کردم احساس مي‌کردم خوشبخت ترين مرد روي زمين هستم.
وي ادامه داد: محبوبه خيلي مهربان و با اخلاق بود و از همه نظر عالي بود. ولي وقتي با او به زير يک سقف رفتم تازه متوجه رفتارهاي غير عادي و خسته کننده اش شدم.
مرد جوان افزود: آقاي قاضي همسرم بيماري وسواس دارد. مرتب در حال تميز کردن خانه است. صد بار خانه را تميز مي‌کند و من را هم مجبور مي‌کند که روزي چند بار لباس‌هايم را بشورم. هرچه با او صحبت مي‌کنم که پيش يک مشاوره برود و خودش را درمان کند فايده اي ندارد.
وي بيان داشت: ما هر روز سر تميزي و کثيفي خانه با هم جنگ و دعوا داريم. کافي است يکبار من جايي را کثيف کنم و يا چيزي روي زمين بريزم همسرم چنان داد و دعوايي به راه مي‌اندازد که هرکس نداند تصور مي‌کند که چه اتفاق وحشتناکي افتاده است. راستش من ديگر تحمل زندگي با اين زن را ندارم و مي‌خواهم از او جدا شوم.
بعد از حرف‌هاي اين مرد قاضي همسر وي را نيز به دادگاه احضار کرد تا صحبت‌هاي او را نيز بشنود.
روزنامه مردمسالاری: مرد جواني که از وسواس‌هاي همسرش خسته شده بود، راهي دادگاه خانواده شد و درخواست طلاق داد.
چندي پيش مرد جوان با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست طلاق خود را ارائه کرد و در خصوص علت آن به قاضي گفت: وسواس همسرم مرا ديوانه کرده است. روزي که با محبوبه آشنا شدم و با او ازدواج کردم احساس مي‌کردم خوشبخت ترين مرد روي زمين هستم.
وي ادامه داد: محبوبه خيلي مهربان و با اخلاق بود و از همه نظر عالي بود. ولي وقتي با او به زير يک سقف رفتم تازه متوجه رفتارهاي غير عادي و خسته کننده اش شدم.
مرد جوان افزود: آقاي قاضي همسرم بيماري وسواس دارد. مرتب در حال تميز کردن خانه است. صد بار خانه را تميز مي‌کند و من را هم مجبور مي‌کند که روزي چند بار لباس‌هايم را بشورم. هرچه با او صحبت مي‌کنم که پيش يک مشاوره برود و خودش را درمان کند فايده اي ندارد.
وي بيان داشت: ما هر روز سر تميزي و کثيفي خانه با هم جنگ و دعوا داريم. کافي است يکبار من جايي را کثيف کنم و يا چيزي روي زمين بريزم همسرم چنان داد و دعوايي به راه مي‌اندازد که هرکس نداند تصور مي‌کند که چه اتفاق وحشتناکي افتاده است. راستش من ديگر تحمل زندگي با اين زن را ندارم و مي‌خواهم از او جدا شوم.
بعد از حرف‌هاي اين مرد قاضي همسر وي را نيز به دادگاه احضار کرد تا صحبت‌هاي او را نيز بشنود.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
