امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درس دانش اموز به معلمش
#1
نمیدونم این شعر از کیست ولی خیلی زیباست
سخت آشفته و غمگین بودم...


به خودم می گفتم بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند درس ومشق خود را
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
[درهوا چرخاندم… چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود بر سرش داد زدم…
سومی می لرزید…خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتادi
و به چنگ آمد زود… دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجاi همچنان می لرزید…” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند” ” ما نوشتیم اقا
بازکن دستت را…
خط کشم بالا رفت،
خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد…
گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کردو سپس ساکت شد…
همچنان می گریست مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم]
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر سوی من می آیند…
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه برمی گشته
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک…غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده
معلم بودم یک آن کودک خرد وکوچک ین چنین درس بزرگی می داد بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودمf او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایرا ...که به هنگامه ی خشم نه به دل تصمیمی نه به لب دستور نه کنم تنبیهی یا چرا اصلا من
عصبانی باشم محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز… با خشونت هرگز… با خشونت هرگز…
مادرم,دستانش را نوازش میکنم
داستانی دارد دستانش
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
چقدر جالب بود، جسم کوچک وعقل بزرگShy
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
ممنون جالب بود عزيزمmara
فروردینی است دیگر:
سکوتش...
به معنای رضایتش نیست که
.
.
داره فکر میکنه ببینه
چطوری دهنته سرویس کنه!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
گنده تر از دهنش حرف زد هاااااااااااasna
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
خیلی قشنگ بود مر30mara
. خداوندا

من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن

من از ماندن چو مرداب میترسم



خداوندا

من از مرگ محبت ،من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیك میترسم

پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  شعر طنز دانشجویی 2 (درس را ول نکنیم) sargordida 0 215 ۱۶-۰۶-۹۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ
آخرین ارسال: sargordida
  درس را ول نکنیم ghazallllll16 0 219 ۲۳-۱۱-۹۲، ۱۱:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: ghazallllll16

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
مرتضی35 (۰۶-۰۷-۹۴, ۱۰:۲۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان