امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 3 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
درونت را بنگر!
#1


گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای نشسته بود.


یک روز غریبه ای از کنار او می گذشت .
گدا به طورا توماتیک کاسه خود را به سوی غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا
غریبه گفت : چیزی ندارم تا به تو بدهم؟
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام .
غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟
گدا جواب داد: نه !!
برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد .
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز .
گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.
ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است .
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بینداز .
نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش}
صدایت را می شنوم که می گویی : اما من گدا نیستم !!
گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند .
همان ثروتی که شادمانی از هستی ست.
همان چشمه های آرامش ژرف که دردرون می جوشد .
...
درونت را بنگر!
از كتاب نيروي حال نوشته اكهارت توله .
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
واقعا داستان تاثیر گذاری بودmara
وقتی می گوییم دور!
دور از کجا؟
هر کسی باید یک نفر را داشته باشد
تا فاصله ها را با او بسنجد...

-حسن آذری
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۱۴-۰۸-۹۴, ۱۰:۴۱ ب.ظ)، خانوم معلم (۱۴-۰۸-۹۴, ۰۹:۵۶ ب.ظ)، nza3380 (۲۳-۰۸-۹۴, ۱۰:۳۵ ب.ظ)، *hasti* (۱۴-۰۸-۹۴, ۰۸:۱۴ ب.ظ)، #*Ralya*# (۱۴-۰۸-۹۴, ۰۸:۳۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان