۰۷-۱۰-۹۲، ۰۲:۳۷ ق.ظ
[highlight=#eeeeee]گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.[/highlight]
[highlight=#eeeeee]آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.[/highlight]
[highlight=#eeeeee]او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟[/highlight]
[highlight=#eeeeee]گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.[/highlight]
[highlight=#eeeeee]و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.[/highlight]
[highlight=#eeeeee]اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ؛[/highlight]
[highlight=#eeeeee]آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...[/highlight]
تــو میگذری .. زمان ..
میــگـــــذرد !..
چه كنم با دلــــ ـــ ـی ..
كه از تو ..
توان گذشتنش ..
نیستـــــ ـــ ـ ؟!!
میــگـــــذرد !..
چه كنم با دلــــ ـــ ـی ..
كه از تو ..
توان گذشتنش ..
نیستـــــ ـــ ـ ؟!!