امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دنیای فانتزی من
#1
یکی از فانتزیام اینه که‎…
درگیر یه بازی کثیف بشم (مواد مخدر) بعد دوستم بهم بگه نیما بکش بیرون از این جریان لعنتی
بعد من رو به پنجره به افق خیره بشم و در حالی که دارم سیـ ـگار میکشم بهش بگم میخوام از این بازی کثیف بکشم بیرون اما یه کاره نا تموم دارم! این لعنتیا دختر همسایمونو واسه تضمین خیانت نکردن من به گروه گروگان گرفتن !
بعد دوستم با یه لبخند ملیح دستشو بزاره رو شونم و بگه برو تا عاخرش رفیق
بعد من برم سر قرار تو یه سوله خارج از شهر داد بزنم کجایید من اینجام !
بعد یه دفعه چراغ‌ها روشن بشن من نتونم جایی ببینم دستمو بگیرم جلوی صورتم
بعد ریس باند بگه نیما من رو تو یه حساب دیگه ای باز کرده بودم هنوزم وقت هست برگرد به گروه ! علاوه به حقوق بیشتر یه پراید هم بهت پاداش میدیم بعد من با عصبانیت بگم زِر نزن نفله اون دخترو آزاد کنید جاش منو بگیرید !
بعد طرف دست به جیب بشه تنفگو در بیاره ۳ تا گلوله شلیک کنه به سمت من
بعد منم همونجوری که دستم جلوی صورتم بود تیرهارو رو هوا نگه دارم بعد بگم دشواری نداره
که فقط پرایدو به من نشان بدید بعد پرایدو بگیرمو برم سمت افق محو بشم
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
یکی از فانتزیام اینه که‎…
عـاتشنـشان بـشم بـعد یـهو خـبر بدن کـه یـه ساختمون عـاتیش گرفته بعد بریم توی اون مـحل بـچـه هـا کـه عـاتیش به اون بزرگی رو دیدن کرک و پرشون بریزه و جا بزنن بعد فرمانده عملیات بگه ترسو ها چرا جا زدین ؟!
بعد هیچکی هیچی نگه بعد فرمانده داد بزنه واقـعا هیچکی نیست این شجاعتو داشته باشه که بره تو ساختمون ؟!
بـعد مـن یهو بگم فرمانده مـن این کارو میکنم! بعد با یه لبخند ملیح در حالی که دارم کلاهمو از سرم برمیدارم از بین جمعیت بیام بیرون
بعد فرمانده بگه عافرین !!
اگه یه مـرد توی این گـروه باشه اون تویی مهدی [عکس: icon_neutral.gif] بعد من بش بگم خوب بسه دیگه زیاد زِر نزن وقت نداریم بوگو عـابو باز کنن
بعد من برم تو ساختمون تمام ساکنا رو نجات بدم بعد آخرین نفر که میاد بیرون یهو ساختمون منفجر بشه بعد همه با چهره غمگین شروع کنن به گریه کردن بعد فرمانده زیر لب با بغض بگه شَـهـید غـُسل نـدارد !
بعد همینطور که دارن همه گریه میکنن یهوو یه بچه داد بزنه اون کیه داره از تو دود میاد بیرون !!!!!
بعد فرمانده با خوشحالی داد بزنه اون مهدی عه مهدی عه !!!
بعد دیگه مردم دورم کنن و بوس و این حرفا بعد همون موقع به طرز مشکوکی تیر بخورم و بمیرم !
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
یکی از فانتزیام اینه که :
برم یه تحقیقاتی بکنم بفهمم مسی یه رگش ایرانیه(مثلا اقاش اینا).
بعد اونم کلی حال کنه… بعد یواشکی بگه فارسی هم بلده و اینا…
بعد بع عنوان نماینده ملت و کیروش راضی کنمش بیاد تیم ملی ایران بازی کنه برامون ( چه حالی میده)…
بعد بیاد و بازی کنه ولی بازم نریم جام جهانیو از بارسا هم بندازنش بیرون
بعد با دلال بازی بیارمش پرسپولیس کنار غلامو هادی نوروزی فوتبالشو فراموش کنه…..
دنیا شاکی بشن که چرا لذت دیدن بازیشو تو جام گرفتیم ازشون
و خلاصه همه بیفتن دنبال اینکه کی این کارو کرده منم افقی نباشه که حتی توش گم و گور شم…
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
یکی از فانتزیام اینه که‎…
تو تاکسی نشسته باشم ۴ تا دختر که همگی کتاب زبان دستشونه هم سوار تاکسیه شن
بعد یهو موبایل من زنگ میخوره گوشیم و راحت از جیبم در میارم بعد شروع کنم تند تند انگلیسی صحبت کردن با طرف
بعد که گوشیو قطع کردم و همه تو کف حرکته بودن دوباره گوشیه زنگ بخوره اینبار شروع کنم اسپانیایی خف در حد لا لیگا و مسی صحبت کنم
بعد که همه گرخیدن به راننده به کردی بگم پیاده میشم
وقتی پیاده شدم همه هم پشت سرم پیاده بشن
اونی که از همه خوشگل تر بود بیاد جلو بپرسه آقا ببخشید شما زبانو کجا یاد گرفتین میشه شمارتونو داشته باشم
منم یه لبخند بهش بزنم بعد یه نگاه عاقل اندر سفیه بهش بکنم و بگم:
شرمنده من بیژن نیستم من نیما هستم ولی‌ می‌تونم شمارمو بدم فقط بعد از ایام الله ولنتاین زنگ بزن بعد اونم بگه :
عزیزم من به جز تو تا حالا با هیشکی نبودم” بعد من ندونم باید احساسِ “خاص ” بودن بکنم، یا “خر” بودن !
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
یکی از فانتزیام اینه که :
رییس کل بانک مرکزی بشم ، همچین … به اقتصاد مملکت که تن ممدرضا شاه تو گور بلرزه
همه رو هم مجبور کنم بهم بگن دکتر، با ” ت” و ” ر” غلیظ.
دوس دارم امین همه باشم، همه، همه چیزشون رو بسپارن به من و خیالشون راحت باشه
خودم از دار دنیا چیزی نداشته باشم اما موقع حرف زدن از میلیارد کمتر نگم.
دوست دارم شرکتهای ساختمونی بهم اعتمادکنن، منم ریشمو سفید کنم که این اعتماده بهم بیاد
بعد یه چک “صدو بیست و سه هزار میلیاردی” بهم امانت بدن که ببرم ونزوئلا ، وقتی واسه تعطیلات میرم اونجا ، منم به هوای اینکه همه حواسشون به آلمان و ونزوئلاس یه پرواز بگیرم و برم نیوزلاند
و در حالی که دارم به دوربین چشمک میزنم تو هوای مه آلود ولینگتون تو دوردست ها گم و گور بشم…
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ …
دختر همسایمون تیر بخوره بعد سریع با هلیکوپتر برسونمش بیمارستان
بعد دکتر بگه : اوه خدای من ! این گروه خونیش خَـعلی کم یابه !
بعد پرستار با قیافه ی عاشوفته به دکتر بگه دکتـــــــــــــــر نبضش ضعیف شده باید هرچه زود تر بهش خون برسونیم
بعد مادر دختر همسایمون شروع کنه به گریه کردن
پدرش به دکتر بگه دِ عـاخه لامـــــصب یه نگاهی به دور و بَـرت بـنداز ! دخترم داره جون میده !
بعد دکتر داد بزنه , کسی نیست این فداکاری رو انجام بده !؟
بعد من در حالی که دارم هلیکوپترو خاموش میکنم و سوییچشو در میارم
از هلیکوپتر بیام بیرون و با یه لبخنده ملیح آستینمو بزنم بالا به دکتر بگم بیا بزن
بعد پدر دختر همسایمون با لبخند بگه چرا دیر کردی داماده گــُلم ؟ [عکس: icon_smile.gif]
بعد من برم توی عٌـتاق عمل بعد که دختره بهوش اومد بگه نیما مَـن کوش ؟
بعد باباش از پنجره به افق خیره بشه و لبخند رضایت بگه نیما به خاطـره ها پـیـوست
روحـش شاد
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ …
با پرواز ۴۴۴ ساعت ۴ برم عامریکا بعد هواپیما که پرواز کرد یهو یکی از جاش بلند شه داد بزنه هیچکی از جاش تکون نخوره !
هواپیما رباییده شده توسط من !
بعد یهو دختر همسایمون از بین جمعیت جیغ بزنه زن و بچه شروع کنن به گریه بعد مهماندار بیاد دره گوشه من بگه تورو خدا یه کاری بکن اینجا همه زن و بچن ! بعد من از جام بلند شم اون رباینده رو بکوشم بعد یهو خلبان تیر بخوره در حالی که داره جون میده سویچ هواپیما رو بده به من و بگه نیما کاره خودته بعد تموم کنه بعد من با بدبختی هواپیما رو نجات بدم بشونمش تو محلمون بعد همه مسافرا بیان دورم بوسم کنن و این حرفا بعد اون مهمانداره بیاد بهم بگه با من ازدواج میکنی ؟! بعد من یه نگاهی به دختر همسایموون بکنم و با یه لبخند نـــرم بهش بگم همیشه بهترین ها برای من بوده اگه مال من نشدی حتما بهترین نبودی :آبان
بعد برم پیش دختر همسایمون و اونم بپره بغلم به اونم همینو بگم اونم سکته کنه بمیره :آبان
بعد منم موبایل جی‌ ال‌ اکس – جی‌ ۲ راحت از جیبم در بیارم ، بعد بگم من نیما هستم مأمور امنیت پرواز
منطقه پاک سازی شده بعد تشویقی ۲ هفته بهم تعطیلات تو افق بخوره ، برم تو دود هواپیما محو بشم
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
‎یکی از فانتزیام اینه که :
یه روز که دارم تو خیابون راه میرم یهو ببینم یه دزد اسلحه شو گذاشته رو شقیقه یه خانوم سانتی مانتال
و میخواد کیف شو خالی کنه
منم سریع بپرم بینشونو و درحالیکه دارم تفنگو ازش میگیرم باهاش درگیر شم
درحین درگیری یهو صدای شلیک شنیده شه
چند ثانیه هر دومون چشم تو چشم به هم نگاه کنیم و یهو دزده بخوره زمین درحالیکه از شیکمش داره خون فواره میزنه
بعد من بگم: نهههههههه ، من نمیخواستم اینطوری شه
در همین حین پلیس از راه برسه و منو دستگیر کنه
تو دادگاه درحالیکه من دارم بی گناهی مو ثابت میکنم
قاضی من رو مقصر بدونه به قصاص محکوم کنه
بعد در حالیکه من نا امید شدم یه نگاه به خانواده ام میندازم
میبینم همه شون دارن گریه میکنن
یه نگاه به خانواده مقتول میکنم
میبینم خون جلو چشاشونو گرفته سریع اونورو نیگا میکنم
بعد برمیگردم به سپیده نگاه میکنم میبینم یه سر تکون میده
(به معنی خاک تو سرت، عآخه به تو چه ربطی داشت نخود هر آش)
بقیه شو یادم نمیاد عاخه شوکه شده بودم
خلاصه روز اعدام فرامیرسه و منو میبرن برای اعدام
بعد وقتی میخوان حکم رو اجرا کنن قاضی بهم میگه آخرین خواسته ات چیه؟
منم میگم آخرین خواسته ام اینه که اعدامم نکنین
بعد قاضی با همکاراش یه مشورت میکنه و با آخرین خواسته ام موافقت میکنه
بعد منم میرم تو افق محو میشم….
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ …

برم جنگ بعد تو یه گروه سه نفری باشیم بعد یهو شرع کنن به سمت ما شلیک کنن بعد من و اونا بریم تو سنگر پناه بگیریم بعد به دوستم بگم حالا چه خاکی بریزیم تو سرت اونم بگه نمیدونم الانه که بکشنمون بعد یهو دشمن یه نارنجک بندازه تو سنگر ما بعد همون دوستم یهو بپره رو نارنجک و منم همون موقع مثل فیلم هندی ها بهش بگم:
نه تو نباید بمیری
تو بهترین دوست منی
من حاظرم بجات بمیرم
بعد یهو نانجک منفجر بشه و دوستم بترکه بعد در حالی که خونش پاشیده تو سر صورتم با حالت خشمگین وعصبانی بلند شم از تو سنگر بیام بیرون و به دشمن نگاه کنم و بگم شماها دوست منو گشتید کصافتا الان همتونو تو افق محو میکنم بعد اونا هم شروع کنن بهم شلیک کنن و منم همش در اثر ضربه گلوله ها تکون بخورم ولی نیوفتم رو زمین بعد از پشت بیوفتم تو سنگر بعد اون یکی دوستم بیاد بگه: نههههههههههههههههههههه منو تنها نذار ازت خواهش میکنم و از این حرفا بعد منم یه لبخند پر معنا بهش بزنم و یهو از جام بلند شم و جلیقه ضد گلوله رو از تنم در بیارم بعد یعو ماشین گان رو در بیارم و برم رو سنگر و همه دشمنا رو به رگبار ببندم بعد همون موقع دستور حمله هوایی بدم بعد که حمله تموم شد و دشمن از بین رفت برم بین جسد های دشمن ها و همون موقع یه سیـ ـگار برگ روشن کنم و تو گرد و غبار ناشی از حمله هوایی محو بشم.
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
[عکس: Exis-heart-10374WwW.Kamyab.jpg]


یکی از فانتزیام اینه که…
تو محلمون ۱۰ تا پسر غریبه به دختر همسایمون تیکه بندازن !
یهو غیرتی بشم کله کنم برم براشون ، ۱۰ تا شونو لت و پار کنم
و بعد بشون بگم ” خودتون خواستین من دعــــــوا نداشتم ”
بعد دختر همسایه این صحنه رو ببینه کف و تف قاطی کنه !
تا میخواد بیاد سمتم که ازم قدردانی کنه
یهو مادرش با چادر گُل گُلی از خونه بیاد بیرون
و ببینه ۱۰ نفر پاره پوره رو زمین دارن خاک میخورن ،
متوجه جریان میشه و با یه حالت بغض آلود بیاد سمتم بگه داماد من…
من : بله مادر ؟؟
بگه : من همیشه آرزو داشتم همچین پسر رخشی داشتم
من: ولی مادرم تو همیشه به چشم یه پسر بد منو نگاه میکردی ،
تو همیشه یه کاری میکردی که آمارم پیش بقیه همسایه ها خراب باشه ،
تو به من تهمت میزدی ( با صدای آلن دلون )
یهو صدای کف زدن به گوشم میرسه ،
برگردم ببینم ۲۴۹ نفر دارن برام کف میزنن
بخاطر جان فدایی و دیالوگ زیبام!
بعد یهو ببینم یه افق داره از سمت راستم میاد ،
دوست داشتم بیشتر دیالوگ بگم که همسایه ها بیشتر کف بزنن
ولی مجبور شدم تا افق نرفته توش محو بشم…
بعضی آدم‌ها ناخواسته همیشه متهم‌اند!
به خاطر :
سکوت‌شان ، کاری به کار کسی نداشتن‌شان ، خلوت‌شان ،
اتاق‌شان ، استراحت‌شان ، روی پای خود ایستادن‌شان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این‌ که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مکالمه طنز اما واقعی از دنیای دختر و پسر لیلی 0 352 ۰۴-۰۵-۹۴، ۱۱:۱۸ ق.ظ
آخرین ارسال: لیلی
  فانتزی آی فانتزی زینب سلطان 2 405 ۲۵-۰۴-۹۲، ۰۱:۰۷ ق.ظ
آخرین ارسال: maedeh
Star به دنیای مجازی خوش آمدید.... ونوشه 9 1,426 ۱۲-۰۴-۹۲، ۰۴:۲۸ ب.ظ
آخرین ارسال: barane

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان