۱۷-۰۸-۹۲، ۰۵:۱۵ ب.ظ
ما می گوییم «هم- سایه»، «هم-کار» یا «هم-درد»؛ و شاعری گفته است: «هم-چراغ». هر چه هست ما با همین «هم-...»ها است که زندگی را یا طی می کنیم به شادی و رغبت ... و یا این که سنگینی آن را تحمل-پذیر می سازیم. ... و این درست همان کاری است که دو دختر یک-دست کرده اند!
سارا در ایندیانا و پیج در اوکلند نیوزیلند هر دو با هم به اندازه یک نفر دست دارند و این برای آنها شرایطی پدید آورده بود که آدم های دو دست از درک درستش ناتوانند. آنها در اینترنت با هم آشنا شدند و پس از چند سال، امسال تابستان به دیدار هم موفق شده اند و در سر می پرورانند که روزی بتوانند دوتایی به سفر بروند و با هم رازها بگویند.
پیچ می گوید: بعد از آشنایی با سارا، احساس کردم سنگینی چالش های زندگی با یک دست برایم کمتر شده است؛ اما در هر صورت، هر کس باید به تنهایی با مشکلاتش روبرو شود.
شاید آنها اگر فارسی می دانستند به هم می گفتند:
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست.
سارا در ایندیانا و پیج در اوکلند نیوزیلند هر دو با هم به اندازه یک نفر دست دارند و این برای آنها شرایطی پدید آورده بود که آدم های دو دست از درک درستش ناتوانند. آنها در اینترنت با هم آشنا شدند و پس از چند سال، امسال تابستان به دیدار هم موفق شده اند و در سر می پرورانند که روزی بتوانند دوتایی به سفر بروند و با هم رازها بگویند.
پیچ می گوید: بعد از آشنایی با سارا، احساس کردم سنگینی چالش های زندگی با یک دست برایم کمتر شده است؛ اما در هر صورت، هر کس باید به تنهایی با مشکلاتش روبرو شود.
شاید آنها اگر فارسی می دانستند به هم می گفتند:
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست.
In my heart, an ice flower has sprouted